-
تمثیل زندگی
سهشنبه 12 مردادماه سال 1389 00:30
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 یه قلدری سرشو فرو می کرد توی یه لجنزار متعفن و در لحظۀ خفگی ولش می کرد و دوباره ... از خواب پرید ، تمثیل ِ زندگیش بود . !!!!!
-
ساغر و ساقی
دوشنبه 11 مردادماه سال 1389 00:12
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 ساقی : کجائی ، شاهد خیلی وقته منتظره ساغر : شراب دیر کرده بود ،الان رسید شراب : خیابونا بگیر بگیر بود، به بدبختی رسیدم
-
شب نشینی در جهنم
یکشنبه 10 مردادماه سال 1389 00:14
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 معاویه ، تیمور ، هیتلر و استالین که برای هواخوری از آتش اومده بودند بیرون با احترام ،صحبت از تازه واردی می کردند که بزودی به جمع آنها می پیوندد .
-
شوخی با خدای خودم
شنبه 9 مردادماه سال 1389 00:15
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 وقتی کار عشق و عاشقی آ خدا با ماری خانم به جاهای باریک !!!! کشید ، مجبور شد اون قصۀ باور نکردنی را سر هم کنه و ... .
-
این دیگه کی بود ؟
جمعه 8 مردادماه سال 1389 01:31
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 وقتی غیر از خدا هیچکس نبود و می خواست عالم را خلق کنه صدائی اومد که : بهتره با منم مشورت کنی !!!!
-
نقاب
پنجشنبه 7 مردادماه سال 1389 09:55
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 وقتی بعد از جند سال برگشت شهرشون هیچکس را نمی شناخت آخه همه نقاب زده بودند . دستور از بالا بود .
-
سندباد و غول و موش
چهارشنبه 6 مردادماه سال 1389 00:15
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 غولی بود مثل یه خیک باد سیرمونی نداشت سندباد اومد یه سوزن بش زد بادش خوابید شد مثل یه موش
-
همه خدا بودند
سهشنبه 5 مردادماه سال 1389 10:56
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 یکی بود یکی نبود توی یک شهر ملیونی غیر از خدا هیشکی نبود !!!! آخه تو اون شهر ، همه خدا بودند.
-
داستان تکراری
دوشنبه 4 مردادماه سال 1389 00:11
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 : آه :هیس :آخ :ساکت : وای :خفه **** :های :هوی :ترق :تروق و مدتی سکوت تا دوباره
-
سلطان و عزرائیل
یکشنبه 3 مردادماه سال 1389 01:06
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 عزرائیل : بیا بریم سلطان : نه نمیام - : نمیشه - : جلاد ، بیا گردن عزرائیل را بزن چند ثانیه بعد : - : منو نه احمق !!! آخ !!!
-
آدم و حوا و خدا
شنبه 2 مردادماه سال 1389 13:11
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 آدم : چرا جلوی چشم نامحرم ،لخت توی باغ می چرخی ؟ فریادی در بلندگو : ح الا دیگه ما نامحرمیم ؟ بفرستش بیاد پیشمون .
-
کلاغ و کبک
جمعه 1 مردادماه سال 1389 18:04
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 کلاغی از حسادت کبکی را کور کرد همان شب پاهایش در برف یخ زد