: می بینم بالاخره این گرگ پیر خونخوار را به تله انداخته اید
: آره ولی بی انصاف چوب تو آستینمون کرد تا گیر افتاد
: ولی چرا گرگای دور و برش ایقدر بالا پایین می پرند و زوزه می کشن
: بدبختا فکر کردن هنوز هم با اینکارا میتونن ما رو بترسونن
: دیدی این اواخر بی خود و بی جهت به همه حمله می کردن
: برای پوشوندن ترس و وحشتشون بود . این روزا رو به چشم می دیدن
حالا رسیدیم به دور چهل و دوم مسابقه که آخرین دور است
قهرمان ما سرعت خودش را زیاد کرده و در این لحظه از قهرمان
روس پیش می افتد.حالا به دوندۀ چینی میرسد و از او می گذرد
اکنون تنها دوندۀ کرۀ شمالی جلوتراز او می دود.قهرمان ما سرعت خود را
به نحو باور نکردنی اضافه کرده و به دوندۀ پیشتاز نزدیک می شود.
حالا در صد متری پایانی ، قهرمان ما از او جلو می افتد و... آفرین آفرین
هورااااااااااااااااااا. ورزشکار ما از خط پایان میگذرد و قهرمان این
مسابقات چهار جانبه میشود.
: قربان من به این نتیجه رسیده ام که خدایی
وجود ندارد جزشما
: مطمئنی ؟
: بله قربان.
:چرا این قدر دیر فهمیدی؟
: باورم نمی شد .
:حالا باورت شده .
: بله کاملا .
:گرچه خیلی دیر فهمیدی ولی دستور میدیم همه
جور امکاناتی برای پیشرفت در اختیارت بگذارند
ولی به شرطها و شروطها
: قربان چه شرطی ؟
: وفاداری و اطاعت مطلق ، مخصوصا در سرکوب کفار
و مشرکین ، یعنی مخالفین ما.
:حتما ، همانطور که خدای مجازی از ما خواسته بود.
: و اگر خطا کنی نه تنها خودت رو که دودمانت
رو به باد می دیم .
: لحظه ای به خود می لرزد و می گوید : مطمئن باشید قربان.
بی نهایت کینه توز و لجباز
هر درستی را وارونه کار
دشمن آدمیت
دیوی در لباس آدم
پیدا کنید پرتقال فروش را