مصلح: آقای قدرتلو والله گناه داره ، چرا این
پرنده های زیبا رو تو قفس زندانی کرده ای و
انداخته ای تو اطاق تاریک ؟
حاج جبار : تو نمی فهمی ، مصلحت نیست . اگر
آزاد باشند ، مثل اون دفه چهچه میزنند و همۀ
پرنده ها رو هوایی میکنن ، آسایش و امنیت من
به خطرمیفته.
مصلح: این همه کلاغ که مدام قار قار میکنن
آسایش شما به خطر نمی افته ؟
حاج جبار: این کلاغا از خودمونن . گزارش
پرنده های فضول رو میدن .
یکی بود یکی نبود ، غیر از ناخدا
هیشکی نبود "گرچه بودن مردمی
اما پیش چشم ناخدا داخل آدم نبودن".
گرگای دست آموز ناخدا ، شنگول و
منگولا رو جلو چشم همه درسته
میخوردن و یه آبم روش. بُزای زنگوله
پا به علامت اعتراض زنگوله هاشون
رو تکون می دادن و یه راست میرفتن
تو سیاهچالا. باور کنید قصۀ ما راست
بود و ناخدا هرچه دلش خواست بود.
حرفای اون دروغ بود برای همین هم
شهرا همه شلوغ بود . قصۀ بدبختی
ما به سر نرسید ، اما کلاغ دودوزه باز
و خبرچین قصه مارفت اونور آب و به
خونه اش رسید .
بیمار: دکتر جان مدتیست مزه دهان ما
خیلی تلخ شده و اذیتمان میکند.
دکتر: چند وقت است که چنین حالی دارید؟
بیمار:راستش یه سی چهل سالی میشه
دکتر : از اول چنین تلخ بود ؟
بیمار:نه خیر .راستش ما کودک که بودیم
مزۀ دهانمان ملس بود، بزرگتر که
شدیم مزۀ دهانمان شور شد به
صورتی که در جوانی خیلی شور
شد و اذیتمان می کرد .
دکتر : جالب شد بعد چه اتفاقی افتاد ؟
بیمار:بعد یک حکیمی پیدا شد گفت من
کامتان را شیرین می کنم.به توصیۀ
این حکیم ،دور از چشم شما ،بی ادبی
نباشه یک شکری خوردیم که زندگی
رو در تمام این سالها ،به کام ما زهر کرده.
دکتر :چطور اون شیرینی تبدیل شد به
تلخی مثل زهر مار ؟
بیمار:بله دوایی که اون حکیم داد اولش
خیلی شیرین و خوشمزه بود . ولی
بعد از مدت کوتاهی اون مزه شیرین ،
اول تبدیل شد به ترشی و بعد به تلخی
روز افزونی که زندگی مارو جهنم کرده.
دکتر : رک و راست بگید گ...ه خوردید نه شکر .
بیمار : بله دکتر ، حالا چه کنیم؟
دکتر : چشمتان کور می خواستید حواستان
را جمع کنید، حالا بسوزید و بسازید .
رفته بودم عیادت ایران خانم . شنیده بودم
خیلی مریضه . وقتی دیدمش یه تیکه پوست
و استخون بود که توی یه رختخواب کثیف ولو
شده بود . حالشو که پرسیدم ، با صدایی
که انگار از ته چاه در میومد گفت ننه گرفتار
درد بی درمون شدم . پرستارش که مشکوک
می زد گفت دچار یک سرطان نادر شده که
هیچ درمونی نداره . وقتی خیلی کنجکاوی
کردم که این چه نوع سرطانیه ، خود ایران
خانم در گوشم گفت:
دکترای خارجی تشخیص دادن تنها راه نجات
من جدایی از شوهرم مش قربونعلیه . !!!!!
اولی: چرا مقابله این قدر سخت شده ؟
دومی : برای اینکه شناخت درستی از
ویژگی ها و عملکرد "اینا" نداریم.
اولی : در این مورد خاص نظرت چیه ؟
دومی: باید حد اقل این خصوصیت
"اینا" رو در نظر داشته باشی :
-کسانی که پل های پشت سرشون
رو خراب کرده و امکان عقب نشینی
و فرار نداشته باشند ،تا پای جان
مقاومت می کنند .
دومی : یعنی چه کنیم ؟
اولی: درمرحلۀاول :بروید سراغ کسانی
که در پشت جبهه از "اینا" حمایت
می کنند و دم اون ها رو ببینید.
در مرحلۀ دوم :حملات شما باید
پی گیر و نفس گیر و همه جانبه
و گسترده باشد.
در مرحلۀ سوم : به نیروهایی که
تدریجاً متزلزل می شوند پیام و
اطمینان در امان بودن بدهید.
و اگر می خواهند فرار کنند راهی
برای فرارشان باز کنید .
سومی : زرشک با این رهنمود دادنت!!!
فکر کردی اینجا میدان جنگه، ابله ؟
جهارمی : این روشنفکرا همیشه اینقدر
از مرحله پرت هستند !!!! ؟؟؟
پنجمی : بله ، چه جور .........
اولی: چه کنم نَوَفهمن !!!!!
دومی : بیا بریم تا یه بلایی سرمون
نیاوردن .