داستان های خیلی خیلی کوتاه

داستان در چند خط - سری جدید

داستان های خیلی خیلی کوتاه

داستان در چند خط - سری جدید

اف- اِی-تی- اف

اولی : دستات چرا سیاهه

مش جبار : از بس پول کثیف شمردم

اولی : قراره دیگه از این خبرا نباشه ،

          برو دستات رو بشور

عامی و عالم

 

معلم اکابر : پدر جان  برو خونه استراحت کن

دیگه  لازم نیست بیای پیش من .

مشدی: چرا  ؟ من که هنوز چیزی یاد نگرفتم

معلم اکابر : برای این که بعد از چهل سال

نتونستی یه الفبای انسانیت  رو یاد بگیری.

مشدی : وقتی میگم این جوونای فکلی

عامی هستن مردم باورشون نمی شه .

معلم  اکابر : باشه مشتی ما عامی و  شما

عالم .  برید برای مردم شکل مار بکشید .

دوستاقبان

زندانی : تو دوستاقبان جدیدی ؟

دوستاقبان: آره

زندانی: اون یکی چی شد ؟

دوستاقبان: اونم رفت پیش نفر قبلیش

زندانی : میدونی  من تو این چل سال زندونم

سر چندتا دوستاقبان و خورده ام هنوز زنده ام .

دوستاقبان: شنیده ام

زندانی : نترسیدی تو رو هم زیر خاک کنم

دوستاقبان :  ایندفعه منو فرستادن کلکت رو بکنم.

زندانی : من یه گنجی دارم که اگه کاریم نداشته

باشی آدرسشو بهت میدم

دوستاقبان: این کلکا دیگه کهنه شده

زندانی : بیا این یه کیسه سکۀ طلا رو به عنوان

اشانتیون بگیر

دوستاقبان : اینو از کجا آوردی؟

زندانی: تو به اینش کاری نداشته باش.

اهل معامله هستی ؟

دوستاقبان در حالی که محتویات کیسه را

بررسی می کرد: هستم

زندانی: پس هر ماه یه کیسه پیش من داری

دوستاقبان : ولی باید ببینم این کیسه ها

رو از کجا می اری

زندانی زیر لب گفت: اون یکی ها میخواستند

همین رو بفهمند عمرشون وفا نکرد !!!!!!

 

اندر احوالات مش جبار قدرتلو

ایران خانم: چطوری مش قدرت این کبودیا

 چیه تو سر و صورتت؟

مش قدرت  جبارلو: میبینی که لاتای محل

باهام چیکار کردن.

ایران خانم : هی بهت گفتم با گنده تر  از

خودت طرف نشو .

مش جبار : آخه ما جلو اهل و عیال آبرو داریم .

ایران خانم : چه آبرویی ؟ حالا نیای  به تلافی ،

دوباره این بیچاره ها رو بگیری زیر مشت و لگد .

 

 

 

مردک

ایران خانم : الهی درد بی درمون بگیری ،

 الهی ذلیل بشی ، الهی به تیر غیب

گرفتار بشی ، الهی داغ بجه ها تو ببینی

ملت : اووووه ،چته اینقدر تفرین می کنی

مگه با شمر طرفی؟

ایران خانم: والله از شمر بدتره این مردک .