اولی : دستات چرا سیاهه
مش جبار : از بس پول کثیف شمردم
اولی : قراره دیگه از این خبرا نباشه ،
برو دستات رو بشور
معلم اکابر : پدر جان برو خونه استراحت کن
دیگه لازم نیست بیای پیش من .
مشدی: چرا ؟ من که هنوز چیزی یاد نگرفتم
معلم اکابر : برای این که بعد از چهل سال
نتونستی یه الفبای انسانیت رو یاد بگیری.
مشدی : وقتی میگم این جوونای فکلی
عامی هستن مردم باورشون نمی شه .
معلم اکابر : باشه مشتی ما عامی و شما
عالم . برید برای مردم شکل مار بکشید .
زندانی : تو دوستاقبان جدیدی ؟
دوستاقبان: آره
زندانی: اون یکی چی شد ؟
دوستاقبان: اونم رفت پیش نفر قبلیش
زندانی : میدونی من تو این چل سال زندونم
سر چندتا دوستاقبان و خورده ام هنوز زنده ام .
دوستاقبان: شنیده ام
زندانی : نترسیدی تو رو هم زیر خاک کنم
دوستاقبان : ایندفعه منو فرستادن کلکت رو بکنم.
زندانی : من یه گنجی دارم که اگه کاریم نداشته
باشی آدرسشو بهت میدم
دوستاقبان: این کلکا دیگه کهنه شده
زندانی : بیا این یه کیسه سکۀ طلا رو به عنوان
اشانتیون بگیر
دوستاقبان : اینو از کجا آوردی؟
زندانی: تو به اینش کاری نداشته باش.
اهل معامله هستی ؟
دوستاقبان در حالی که محتویات کیسه را
بررسی می کرد: هستم
زندانی: پس هر ماه یه کیسه پیش من داری
دوستاقبان : ولی باید ببینم این کیسه ها
رو از کجا می اری
زندانی زیر لب گفت: اون یکی ها میخواستند
همین رو بفهمند عمرشون وفا نکرد !!!!!!
ایران خانم: چطوری مش قدرت این کبودیا
چیه تو سر و صورتت؟
مش قدرت جبارلو: میبینی که لاتای محل
باهام چیکار کردن.
ایران خانم : هی بهت گفتم با گنده تر از
خودت طرف نشو .
مش جبار : آخه ما جلو اهل و عیال آبرو داریم .
ایران خانم : چه آبرویی ؟ حالا نیای به تلافی ،
دوباره این بیچاره ها رو بگیری زیر مشت و لگد .
ایران خانم : الهی درد بی درمون بگیری ،
الهی ذلیل بشی ، الهی به تیر غیب
گرفتار بشی ، الهی داغ بجه ها تو ببینی
ملت : اووووه ،چته اینقدر تفرین می کنی
مگه با شمر طرفی؟
ایران خانم: والله از شمر بدتره این مردک .