-
مرگ و زندگی
دوشنبه 2 مردادماه سال 1396 18:47
داشتم فیلم" آخرین سامورایی" با بازی "تام کروز "را می دیدم به نظرم آمد هیچ صحنه ای زیباتر از مرگ شرافتمندانه و هیچ منظره ای زشت تر و تاسف بار تر از زندگی ذلت بار و حقیرانه در زیر بار ستم و به ویژه زندگی خائنانه برای کمک به دستگاه ظلم نیست.
-
کدخدا
شنبه 24 تیرماه سال 1396 19:21
: این آبادی خدا ندارد که فساد و شیطان صفتی در آن چنین شایع است؟ : نه خدا ندارد ولی کدخدائی دارد که همه چیز زیر سر اوست !!!!!
-
استالین را بکشید
جمعه 3 دیماه سال 1395 00:42
- استالین را بکشید - اون که مرده - خوابید مگر؟ - نه ،چطور ؟ -استالین های زیادی هنوز زنده هستند که روی استالین روس گرجی تبار رو سفید کرده اند. - به ما چه مربوطه؟ - بیچاره ،همۀ بدبختی ما و شما از این استالین صفت هاست - ما ایرانی و مسلمانیم کاری به روس و گرجی نداریم - انگار باز نفهمیدی من چی میگم. چشمات رو باز کن دور و...
-
دست من در دست تو
چهارشنبه 26 آبانماه سال 1395 18:54
دست ما در دست آقا نظام ( بزرگ فامیل)
-
گردوی پوک
پنجشنبه 13 آبانماه سال 1395 14:46
ظاهر سیستم های استبدادی سخت و محکم و پر ابهت و باطن آنها تو خالی و فاسد
-
پوستر های فیلم برباد رفته
جمعه 7 آبانماه سال 1395 13:18
-
ج
پنجشنبه 6 آبانماه سال 1395 23:41
جمعیت ،جنگل،جهنم ، جنون پیر مرد ژولیده در حالی که تندتند راه می رفت ، دستانش را تکان می داد وگاهی به عابران تنه می زد، بلند بلند باخودش حرف می زد: جمعیت ، جنگل، جهنم،جنون تو پیاده رو پر ازدحام کتابفروشی های جلوی دانشگاه تهران می رفتیم. دوستم با نگاه ترحم آمیزی به اونگاهی کرد وبا انگشت تلنگری به سرش زد که پیرمرد بیچاره...
-
تیمارستان
دوشنبه 26 مهرماه سال 1395 23:58
: حالت خوبه ؟ : بله : سر کیفی ؟ : کاملا : بانک زدی ؟ : نه : صندوق قرض الحسنه چی؟ : نه : پروندۀ چند هزار ملیاردی که نداری ؟ : اینم نه ؟ :پس حتما دستت تو کار قاچاق و رانت و این چیزاست : ابدا : در جریان اخبار روز کشور که هستی؟ : بله ، هستم : وجدانت که خواب نیست ؟ : گمان نمی کنم : مواد که نمی زنی ؟ : نه : الکل چی ؟ : اونم...
-
منم می ترسم بگم ؟؟؟؟
دوشنبه 5 مهرماه سال 1395 15:45
- هیچ می دونی اعتیاد بیداد می کنه -اینو که همه می دونند - مواد مخدر رو نمی گم - پس چی؟ - بشمارم برات؟ - بشمار - دروغ ، دزدی، خیانت، جنایت، خباثت - ترس و بی تفاوتی و سکوت مرگبار رو هم اضافه کن - حالا ببین مواد این اعتیاد کجا تولید می شه؟ - کجا ؟ در افغانستان؟ - نه عزیزم ، همین جا . سال هاست یه کارخانۀ عظیمی شبانه روز...
-
شراب قدرت
یکشنبه 29 آذرماه سال 1394 18:10
اولی : این ها چطور تو این گنداب زندگی مبکنند ؟ دومی : مست شراب قدرت هستند و نمی فهمند . سومی : لابد این قدر لذت بخش هست که می ارزد . چهارمی : بله، اگر بتوان شرف و وجدان انسانی را در پای قدرت طلبی قربانی کرد .
-
راه یکطرفۀ دروغگوئی
شنبه 14 آذرماه سال 1394 19:53
قاضی : متهم چرا با این همه شواهد و مدارک و در پیشگاه عدالت و مردم ، اصرار بر تداوم دروغگوئی و عدم ابراز پشیمانی دارد . دیکتاتور مخلوع : عالیجناب، رفقا در دانشگاه پاتریس لومومبای مسکو به ما آموزش داده اند که راه دروغگویی راهی یکطرفه است و برگشت پذیر نیست.* قاضی : منظور شما از رفقا، همان هایی هستند که باز از پشت به شما...
-
لجن
دوشنبه 29 تیرماه سال 1394 20:08
خان حاکم شناگر ماهری بود . یه روز تابستان تصمیم گرفت بره تو رودخونۀ وسط شهر شنا کنه. ولی همین که شیرجه زد وسط آب ،سرش رفت تولجن های ته رودخونه و خفه شد. لجن هایی بود که تو اون همه سال به مملکتش زده بود
-
کدخدا و خروس بزرگ ده
جمعه 26 تیرماه سال 1394 22:22
کدخدا که از وقت و بی وقت خوندن معترضانۀ خروس بزرگ ده کلافه بود ، داد سرش رو بریدن و انداختن جلوی لونۀ مرغا . هنوز افتاب نزده بود که کدخدا از وحشت از خواب پرید . جوجه خروسا جلو خونه اش یک صدا سرود یار دبستانی من رو می خوندن . از فردا تخم گذاری مرغا دو برابر شد.
-
نفس ها در قفس سینه حبس
دوشنبه 22 تیرماه سال 1394 19:34
قدیما یه پادشاهی تو این مملکت سلطنت می کرد که وقتی کسی یه حرف حسابی می زد که باب میلش نبود امر به خفقان می کرد و تکیه کلامش این بود : نفس ها در قفس سینه حبس حتی صدر اعظم . حالا شوربختانه انگار تاریخ تکرار می شود .
-
تک تیر انداز
شنبه 20 تیرماه سال 1394 15:20
سر و صدای عجیبی توی ده پیچیده بود سید ممد افتاده بود جلو و مردم به دنبالش به سمت خونه کدخدا . کدخدا و دار و دسته اش بار و بندیل رو بسته بودند و اماده فرار. ناگهان صدای تیری بلند شد و سید محمد نقش زمین. مردم فرار کردند. ارباب یه تک تیر انداز از شهر فرستاده بود.
-
خفگی هسته ای
پنجشنبه 18 تیرماه سال 1394 16:05
کشیک اورزانس بودم که یک مریض خیلی بد حال رو آوردند . دچار خفگی شدید شده بود و نفس نمی کشید و نبضش نمی زد . همراهش می گفت موقع خوردن میوه ، گویا هستۀ زردآلو را بلعیده و توی گلویش گیر کرده . به هر زحمتی بود هسته را بیرون آوزدیم و با هزار بدبختی نفس و نبضش را برگرداندیم که بعد تعریف کرد بزرگ تر از این هسته را خیلی بلعیده...
-
آسان تر از دروغ
چهارشنبه 17 تیرماه سال 1394 23:23
گفتم :برای تو کاری آسان تر از دروغ گفتن هست؟ گفت: دزدی و مال مردم را بالا کشیدن گفتم : و از دزدی و حرام خواری آسان تر؟ گفت : آدم کشتن . گفتم: چگونه به این مراتب رسیده ای ؟ گفت: بیش از سی سال روی مردم تمرین کردم و نفس گرمی از قربانیان در نیامد. گفتم: می خواهی بگویی آموزگار تو مردم بوده اند؟ گفت : نه . آموزگارم که نه ،...
-
خواب و حسرت
جمعه 22 خردادماه سال 1394 11:11
:چند وقته پیدات نیست. :خونه نشینم و می خورم و می خوابم :پس چرا این قدر لاغر شدی ؟ : آخه می دونی چی می خورم ؟ :ها ؟ : حسرت روزای خوش دهه های چهل و پنجاه رو. :خوابت چی ؟ : مدام خواب آزادی رو می بینم.
-
ایران خانم مرده
سهشنبه 5 خردادماه سال 1394 18:31
: چرا سیاه پوشیدی؟ :خبر نداری؟ :از چی؟ :که ایران خانم مرده . :کی؟ :دیروز : ولی من دیشب پیشش بودم، حالش خوب بود. : نگرفتی؟ : چی رو؟ :که ایران خانم از وقتی خفقان گرفته و حرفی نمی زنه از نظر ما مرده . : اگر این طوری حساب کنی همۀ ما مرده ایم.
-
میای پایین یا بیارمت پایین
سهشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1394 19:51
ا: میای پایین یا بیارمت پایین خ:خفه میشی یا بگم بگیرن باندازنت تو طویله ا:عجب زبون نفهمیه، میگم بسه دیگه بیا پایین خ:عمرا بیام پایین ، هنوز سیر نشدم. سوء تفاهم نشه ، این بخشی از مکالمه خفاس خونخوار که نشسته پشت اسب نجیب و خونشو میمکه نیست .
-
ریش و باد
پنجشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1394 11:59
: ای وای ریشات کو؟ :باد برد . :چه بادی؟ :یه باد مخالف که نزدیکه . :باز سیستم پیش بینی هوای تو کار افتاده . :آره یادته که سی و چند سال پیش جهت باد رو چه خوب پیش بینی کردم . : راسته که می گن باد آورده رو باد می بره.
-
آب جانبخش رهایی
شنبه 19 اردیبهشتماه سال 1394 21:33
توی اون کویر وحشت ،هرم گرمای استبداد تن جماعت رو کباب کرده بود . همه برای یک قطره آزادی له له می زدند . نمی دونستند که زیر پاشون یک دریا آب خنک وشیرینه . اگه پاشون رو محکم به زمین می کوبیدند .زلزله ای میشد که کاح ستم رو در واحه نزدیک انجا خراب می کرد و اب جانبخش رهایی ، از زمین میهن بیرون می زد .
-
عالیجناب
جمعه 18 اردیبهشتماه سال 1394 00:36
موقع بیرون رفتن ، دست عالیجناب رو بوسید و ظِلّکُم مُستدام را خیلی غلیظ ادا کرد و تعظیم کنان در حالی که عقب عقب از در خارج می شد، زیر لب می گفت انشاء الله سایه سنگین شما که سی سال است زندگی ما را در تاریکی و فشار، جهنم کرده هر چه زودتر از سر ما کوتاه شود !!!!!! .
-
عصای موسی
چهارشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1394 19:57
نزدیکی های سحر بود که به دنبال یک خواب وحشتناک از خواب پرید . با کمال تعجب دید یک مرد میان سال بسیار تنومند که چوبدستی ضخیم و بزرگی در دست دارد بالای سرش ایستاده و با غضب طوری به او نگاه می کند که قدرت هر گونه واکنشی را از او گرفته، گویی او را هیپنوتیسم کرده است هر طوری بود دستش را به زنگ خطر رساند و فشار داد. بی...
-
خروس
چهارشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1394 18:49
خان از وقت و بی وقت خوندن خروسای ده که چرتش رو پاره می کردن کلافه بود یه روز این خبر تو ده پیچید که روباها و شغالا شبانه تمام خروسای ده رو تکه پاره کردن بعد یه خروس کوکی توی میدون ده نصب کردن و مقدار زیادی خروس قندی بین رعایا تقسیم . سر سال، سحری بود که باز چرت خان پاره شد کروه کرِ خروس های جوان یک صدا می خواندند...
-
امید و خیال
دوشنبه 31 فروردینماه سال 1394 17:44
: چرا اینقدر بد بینی، انشاء الله درست می شه. : پدر بزرگ و پدرم هم با همین آرزو مردند. :چه میشه کرد. بشر با امید زنده است. : اخه این امید نیست خیاله. روزی که صد هزار نفر بیان بیرون و تا پای جون بایستند اون وقت همه امیدها زنده میشه . :این هم که محاله. :نه این امیده، شدنیه ، باید روش کار کرد.
-
تفاهمِ اهل دبه
یکشنبه 30 فروردینماه سال 1394 12:47
با درودی دوباره و با امید به زایشی نو: - - تو اهل دبه ای؟ - - اهل کجا ؟ - - نه، نگرفتی، یعنی اهل کلک و حقه ای؟ - - آها ،از کجا فهمیدی؟ - - من همکارام رو خوب میشناسم. - - پس میتونیم تفاهم کنیم.
-
شب تقدیر
یکشنبه 29 تیرماه سال 1393 13:43
خبر کوتاه بود . حاج علی .....بازاری سرشناس و رئیس صنف ... سحرگاه دیروز در بازگشت از مراسم شب تقدیر در تصادف کامیون کشته شد . بدهکاران این نزول خور معروف چند شب بود که تصمیم داشتند تقدیرشان را خودشان بنویسند .
-
جام جهان بین
سهشنبه 3 تیرماه سال 1393 00:04
در میان سر و صدای کر کننده جمعیت ، با فریادهای گوشخراش تیم محبوبش را تشویق می کرد . ناگهان صدای او در تمام استادیوم پیچید .جمعیت سکوت کرده بودند و او که تنها مشوق تیمش بود با افتخار ایستاد ، پرچم کشورش را بالا برد و به طرف مردم مبهوت تعظیم کرد . تیمش در آخرین ثانیه ها گل پیروزی را زده بود .
-
دلواپسی
دوشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1393 20:07
خان بزرگ منطقه که از فرار شبانه بره ها و بزغاله ها از طویله و کم شدن سهمیه گرگ هاش دلواپس شده بود تصمیم گرفت چوپان گله رو عوض کنه اما چیزی نگذشت که چوپان جدید بنای مخالفت با دادن بره های چاق به عنوان حق السکوت به گرگ ها رو گذاشت . حان که می دید اوضاع بدتر شده ، گرگ ها رو به شکل سگ های گله فرستاد تو ده که میتینگ بدن ما...