امواج را می دید که چگونه صخره های
ستبر ساحل را ذره ذره سوراخ می کنند ،
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یاد تأثیر امواح انسانی در روزهای جنگ
و در مبارزات اجتماعی افتاد .!!!!!!!!!!!!!!
دشمن را وادار می کردیم در تعقیب ما
همۀ پل ها را پشت سرش خراب کند .
تا سر انجام در میدان مین عظیمی به تله افتاد .
شب اول قبر منتظر نکیر و منکر بود
یهو دید رئیسش اومد و گفت پاشو با هم بریم
: کجا
:جهنم
: سوال و جواب ؟
: روشنه .
در سر زمینی که حاکمانش "مستر هاید "بودند
ولی ادای "دکتر جکیل" رو در می آوردند
:آخه یکسره دروغ میگفت .
: چرا ؟
:برای پوشوندن کثافتکاریاش .
:عکس العملت ؟
: سکوت و بغض .
: تا حد انفجار ؟
: بله ، مثل بمب ساعتی .
: راهی دیگه ؟
: ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟