با صدای خشن راننده از خواب پرید :
- خانم آخرِ خطه ، پیاده شین
پیر زن زیر لب گفت :
- چه زود رسیدیم
با زحمت از اتوبوس پیاده شد و نگاهی به اطراف
انداخت . بیابان برهوت و یک تابلوی رنگ و رو رفته
که روی آن نوشته بود : شرکت سیر و سفر دنیا گشت
مبدا – تولد ، مقصد - مرگ
پیر مرد وقتی احساس کرد حالش خیلی بده اومد
تا قناری رو آزاد کنه ولی دستش رو که به قفس
رسوند افتاد . قفس هم با او به زمین خورد.
در اثر شدت پرتاب در قفس باز شد . قناری که
کمی گیج شده بود ، بعد چند لحظه خودش رو
از لابلای میله ها خلاص کرد . چند لحظه ای
روی صورت پیرمرد نشست و آواز خدا حافظی
خواند. اما به زودی رویای آزادی رو فراموش کرد.
پنجره ها بسته بود. زندانش کمی بزرگتر شده بود.
بیچاره در اون غم غربت چندان دوام نمی آورد .
در حیاط زندان یک دوجین اعدامی با چشم بند و دست بند
و پابند و طناب به گردن روی چهار پایه منتظر لحظۀ پایان
بودند . در یک آن همه آویزان شدند و فقط چند ثانیه بعد
همه را پایین آوردند که حکم اعدام آن ها به حبس طولانی
مدت تبدیل شده است .
در مینی بوسی که آنها را به زندان می برد کاغذهای کوچکی
بین آنها توزیع شد که آگر همکاری می کنند روی کاغذ علامت
بعلاوه و گرنه علامت منها بگذارند .
خبر عصر : دوازده مجرم امنیتی محکوم به اعدام مورد
عفو قرار گرفتند .
خبر فردا صبح: یک مینی بوس به دره سقوط کرد و آتش
گرفت. یازده نفر سوختند و یک نفر به طور معجزه آسایی
نجات یافت.جنازۀ سوختگان قابل شناسایی نیست .