داستان های خیلی خیلی کوتاه

داستان در چند خط - سری جدید

داستان های خیلی خیلی کوتاه

داستان در چند خط - سری جدید

خفگی هسته ای

کشیک اورزانس بودم که یک مریض خیلی

بد حال رو آوردند . دچار خفگی شدید شده بود

و نفس نمی کشید و نبضش نمی زد . همراهش

می گفت موقع خوردن میوه ، گویا هستۀ زردآلو را

بلعیده و توی گلویش گیر کرده . به هر زحمتی بود

هسته را بیرون آوزدیم و با هزار بدبختی نفس و

نبضش را برگرداندیم که بعد تعریف کرد بزرگ تر از

این هسته را خیلی بلعیده بود ولی نمی دانست

 چرا این یکی توی گلویش گیر کرده بود .

خدا را شکر می کرد که از خفگی هسته ای

 نجات یافته است .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد