داستان های خیلی خیلی کوتاه

داستان در چند خط - سری جدید

داستان های خیلی خیلی کوتاه

داستان در چند خط - سری جدید

خوش باور

دست به سیم لخت برق میزد فقط فیوز می پرید

خودشو جلوی کامیون می انداخت ، راننده  در یه

 وجبیش ترمز می کرد

با یه طناب محکم خودشو دار می زد تنها گچ و آجر

 سقف  می ریخت روی سرش

گفت خدایا تو که نمی خوای بمیرم پس بذار درست

 زندگی کنم .

معجزه آسا سرطان بد خیمش ریشه کن شد .

کاسبیش رونق گرفت و تصمیم به ازدواج .

شب عروسی میرفت آرایشگاه دنبال عروس ، یه

 کامیون زباله از فرعی بیرون اومد و چپه شد روش .

 مرخص !!!!!!