دست به سیم لخت برق میزد فقط فیوز می پرید
خودشو جلوی کامیون می انداخت ، راننده در یه
وجبیش ترمز می کرد
با یه طناب محکم خودشو دار می زد تنها گچ و آجر
سقف می ریخت روی سرش
گفت خدایا تو که نمی خوای بمیرم پس بذار درست
زندگی کنم .
معجزه آسا سرطان بد خیمش ریشه کن شد .
کاسبیش رونق گرفت و تصمیم به ازدواج .
شب عروسی میرفت آرایشگاه دنبال عروس ، یه
کامیون زباله از فرعی بیرون اومد و چپه شد روش .
مرخص !!!!!!