داستان های خیلی خیلی کوتاه

داستان در چند خط - سری جدید

داستان های خیلی خیلی کوتاه

داستان در چند خط - سری جدید

جهنمی در عصر یخبندان




رفته بودم عیادت ایران خانم که در بستر


 مرگ آخرین روزهای زندگی خود را می گذراند


از او خواستم حالی را که بر او پس از ازدواج دومش


رفته است  توصیف کند . خیلی کوتاه و گویا ناله کنان گفت :


این چهل سال آخر زندگی " جهنمی بود در عصر یخبندان"


و قبل از بیهوشی اضافه کرد : نور به قبر شوهر اولم ببارد


که قدر او را ندانستم و با جدایی از او هم خودم را و هم


اهالی محله را به هزار و یک دردسر انداختم .

بسه بسه فهمیدیم

خروسا هر وقت بخونن به یه بهانه ای بی وقت حساب میشه و سرشون به باد می ره.


گوسفند ها هم در اعتراض به سلاخی  خود حق بع بع ندارند و گرنه زجر کش می شند.


سگای گله هم اگر با گرگا درگیر بشند  شام خوراک کفتارا هستن .


بسه بسه فهمیدیم  ما هم باید خفقون بگیریم و گرنه .... مسلمان نشنود کافر نبیند.