داستان های خیلی خیلی کوتاه

داستان در چند خط - سری جدید

داستان های خیلی خیلی کوتاه

داستان در چند خط - سری جدید

مُردم از این همه .....

مُردم از این همه تناقض و کج فهمی و موقع نشناسی و بی سلیقگی!!!!!!
















کدخدا و کیک سرخ


 کدخدا دستور داد به مناسبت عید، درآشپز خانه اش

کیک مخصوصی تهیه و بین اهالی توزیع شود .

این کیک به شکل غریبی سرخ رنگ بود.

منابع موثق در این باره  میگویند کدخدا و آشپزهایش

کیک را با دستان خونی تهیه کرده بودند .

 

کیش ,, مات


   : چطور تونستی با دست خالی اونو مات کنی ؟

:  دست خالی نبودیم .از قدرت پیاده ها  غافل بود .

: راضی به پات نشد ؟

: نه هرچی کیش , کیش کردیم  باورش نشد که رفتنیه .

 

بختک


: دکترجان چند ساله  دائما احساس می کنم

 بختک سیاه و سنگینی توی خواب افتاده

 روم و تاب و توانم را گرفته .

: چند سالته؟

: شصت سال

:چند وقته این حالت در تو بوجود اومد؟

: حدود چهل سال .

:عزیزم , این بختکی که تو می بینی واقعیه

 و در خواب نیست !!!!

: باید چه کرد ؟

: بیا نزدیک  تا در گوشِت بگم !!!!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تفسیر خبر



کدخدای لجباز ما  سر عقل نیامد

خان بزرگ منطقه اسبش رو زین کرد

کدخداهای روستاهای بزرگ اطراف  از حمایت ما جا زدند

بیشتر  اهالی رفتند  تو خونه هاشون و درها رو بستند

 کدخدا در میدان روستا به دست بوسی  خان رفت

مردم هم بیرون آمدند و برای خان دست زدند