داستان های خیلی خیلی کوتاه

داستان در چند خط - سری جدید

داستان های خیلی خیلی کوتاه

داستان در چند خط - سری جدید

خواستگاران بین المللی ایران خانم !!!!!

ایران خانم راجع به حال و احوال این روزاش

گفته والله انگار از این بهتر نمی شه ، چون

ترامپ کیسه-ام می کشه ، پوتین لیف و

صابونم میزنه ، خانم ترزا می سرم رو

شامپو میکنه  ،شی ( رهبر چین) هم

خشکم می کنه . آخر سر هم خانم موگرینی

موهامو سشوار میزنه و آرایشم میکنه .

 ولی راستش از اینکه سر پیری  این همه

 خواستگار بین المللی پیدا کردم کمی

متعجب و نگرانم  .


 

 

گفتگوی مصلح و حاج جبار

 مصلح: آقای قدرتلو والله گناه داره ، چرا این

پرنده های زیبا رو تو قفس زندانی کرده ای و

 انداخته ای تو اطاق  تاریک ؟

حاج جبار : تو نمی فهمی ، مصلحت نیست . اگر

آزاد باشند ،  مثل اون دفه چهچه میزنند  و همۀ

پرنده ها رو هوایی میکنن ، آسایش و امنیت من

 به خطرمیفته.

 مصلح: این همه کلاغ که مدام قار قار میکنن

 آسایش شما به خطر نمی افته ؟

حاج جبار: این کلاغا از خودمونن . گزارش

پرنده های فضول رو میدن .

یکی بود یکی نبود


 یکی بود یکی نبود ، غیر از ناخدا

هیشکی نبود "گرچه  بودن مردمی

اما پیش چشم ناخدا داخل آدم نبودن".

گرگای دست آموز ناخدا ، شنگول و

 منگولا رو  جلو چشم همه درسته

 میخوردن و یه آبم روش. بُزای زنگوله

پا به علامت اعتراض زنگوله هاشون

 رو تکون می دادن و یه راست میرفتن

 تو سیاهچالا. باور کنید قصۀ ما راست

بود و ناخدا هرچه دلش خواست بود.

حرفای اون دروغ بود برای همین هم

شهرا همه شلوغ بود .  قصۀ بدبختی

ما به سر نرسید ، اما کلاغ دودوزه باز

و خبرچین قصه  مارفت اونور آب و  به

خونه اش رسید .

 

 

 

 

تلخکامی مزمن

بیمار: دکتر جان مدتیست مزه دهان ما

   خیلی تلخ شده و اذیتمان میکند.

دکتر: چند وقت است که چنین حالی دارید؟

بیمار:راستش یه سی چهل سالی میشه

دکتر : از اول چنین تلخ بود ؟

بیمار:نه خیر .راستش ما کودک که بودیم

        مزۀ دهانمان ملس بود، بزرگتر که

         شدیم مزۀ دهانمان شور شد به

        صورتی که در جوانی خیلی شور

       شد و اذیتمان می کرد .

دکتر : جالب شد بعد چه اتفاقی افتاد ؟

بیمار:بعد یک حکیمی پیدا شد گفت من

        کامتان را شیرین می کنم.به توصیۀ

        این حکیم ،دور از چشم شما ،بی ادبی

       نباشه یک شکری خوردیم که زندگی

     رو در تمام این سالها ،به  کام ما زهر کرده.

دکتر :چطور اون شیرینی تبدیل شد به

        تلخی مثل زهر مار ؟

بیمار:بله دوایی که اون حکیم داد اولش

         خیلی شیرین و خوشمزه بود . ولی

        بعد از مدت کوتاهی اون  مزه شیرین ،

        اول تبدیل شد به ترشی و بعد به تلخی

        روز افزونی که زندگی مارو جهنم کرده.

دکتر : رک و راست بگید گ...ه خوردید نه شکر .

بیمار : بله دکتر ، حالا چه کنیم؟

دکتر : چشمتان کور  می خواستید حواستان

         را جمع کنید، حالا بسوزید و بسازید .

 

 

 

        

درد بی درمان ایران خانم

رفته بودم عیادت ایران خانم . شنیده بودم

خیلی مریضه . وقتی دیدمش یه تیکه پوست

و استخون بود که توی یه رختخواب کثیف ولو

شده بود .  حالشو  که پرسیدم ، با صدایی

که انگار از ته چاه در میومد گفت ننه گرفتار

درد بی درمون شدم . پرستارش که مشکوک

 می زد گفت دچار یک سرطان نادر شده که

 هیچ درمونی نداره . وقتی خیلی کنجکاوی

 کردم  که این چه نوع سرطانیه ، خود ایران

خانم در گوشم گفت:

دکترای خارجی تشخیص دادن تنها راه نجات

من جدایی از  شوهرم مش قربونعلیه . !!!!!