داستان های خیلی خیلی کوتاه

داستان در چند خط - سری جدید

داستان های خیلی خیلی کوتاه

داستان در چند خط - سری جدید

تلخکامی مزمن

بیمار: دکتر جان مدتیست مزه دهان ما

   خیلی تلخ شده و اذیتمان میکند.

دکتر: چند وقت است که چنین حالی دارید؟

بیمار:راستش یه سی چهل سالی میشه

دکتر : از اول چنین تلخ بود ؟

بیمار:نه خیر .راستش ما کودک که بودیم

        مزۀ دهانمان ملس بود، بزرگتر که

         شدیم مزۀ دهانمان شور شد به

        صورتی که در جوانی خیلی شور

       شد و اذیتمان می کرد .

دکتر : جالب شد بعد چه اتفاقی افتاد ؟

بیمار:بعد یک حکیمی پیدا شد گفت من

        کامتان را شیرین می کنم.به توصیۀ

        این حکیم ،دور از چشم شما ،بی ادبی

       نباشه یک شکری خوردیم که زندگی

     رو در تمام این سالها ،به  کام ما زهر کرده.

دکتر :چطور اون شیرینی تبدیل شد به

        تلخی مثل زهر مار ؟

بیمار:بله دوایی که اون حکیم داد اولش

         خیلی شیرین و خوشمزه بود . ولی

        بعد از مدت کوتاهی اون  مزه شیرین ،

        اول تبدیل شد به ترشی و بعد به تلخی

        روز افزونی که زندگی مارو جهنم کرده.

دکتر : رک و راست بگید گ...ه خوردید نه شکر .

بیمار : بله دکتر ، حالا چه کنیم؟

دکتر : چشمتان کور  می خواستید حواستان

         را جمع کنید، حالا بسوزید و بسازید .

 

 

 

        

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد