داستان های خیلی خیلی کوتاه

داستان در چند خط - سری جدید

داستان های خیلی خیلی کوتاه

داستان در چند خط - سری جدید

میای پایین یا بیارمت پایین

ا: میای پایین یا بیارمت پایین

خ:خفه میشی یا بگم  بگیرن باندازنت تو طویله

ا:عجب زبون نفهمیه، میگم بسه دیگه بیا پایین

خ:عمرا بیام پایین ، هنوز سیر نشدم.


سوء تفاهم نشه ، این  بخشی از مکالمه خفاس


خونخوار که نشسته پشت اسب نجیب  و خونشو


 میمکه نیست .

 

 

ریش و باد

: ای وای ریشات کو؟

:باد برد .

:چه بادی؟

:یه باد مخالف که نزدیکه .

:باز سیستم پیش بینی هوای تو کار افتاده .

:آره یادته که سی و چند سال پیش جهت باد رو

  چه خوب پیش بینی کردم .

: راسته که می گن باد آورده رو باد می بره.

 

آب جانبخش رهایی

  توی اون کویر وحشت ،هرم گرمای استبداد تن

 جماعت رو کباب کرده بود . همه برای یک قطره

آزادی له له می زدند . نمی دونستند که زیر

پاشون یک دریا آب  خنک وشیرینه . اگه پاشون رو

 محکم به زمین می کوبیدند .زلزله ای میشد که

کاح ستم رو در واحه نزدیک انجا خراب می کرد و

 اب جانبخش  رهایی ، از زمین میهن  بیرون می زد .

عالیجناب

موقع بیرون رفتن ، دست عالیجناب رو بوسید و ظِلّکُم

مُستدام را خیلی غلیظ ادا کرد و تعظیم کنان در حالی

که عقب عقب از در خارج می شد، زیر لب می گفت

انشاء الله سایه سنگین شما که سی سال است زندگی

ما را در تاریکی و فشار، جهنم کرده  هر چه زودتر از سر

ما کوتاه شود !!!!!!.

 

عصای موسی

نزدیکی های سحر بود که به دنبال یک خواب وحشتناک از

خواب پرید . با کمال تعجب دید یک مرد میان سال بسیار

تنومند  که چوبدستی ضخیم و بزرگی در دست دارد بالای

سرش ایستاده و با غضب طوری به او نگاه می کند که قدرت

هر گونه واکنشی را از او گرفته، گویی او را هیپنوتیسم کرده است

هر طوری بود دستش را به زنگ خطر رساند و فشار داد.

بی فایده بود، از آن همه خدم و حشم کسی به دادش نرسید.

آن مرد خنده تلخی کرد و گفت: سید ، فرعون هم زورش به ما

نرسید، تو فکر کردی از او قوی تری .سپس عصایش را به

زمین زد. فردا که محافظین وارد اتاقش شدند، جنازه سید را

 سیاه و کبود و ورم کرده پیدا کردند.