داستان های خیلی خیلی کوتاه

داستان در چند خط - سری جدید

داستان های خیلی خیلی کوتاه

داستان در چند خط - سری جدید

گام صدم

 

 

صد متر مونده  به خط پایان

نفسش بریده بود  و سرش گیج می رفت

مادرش با چشم گریان براش دست تکون می داد

...................................................................

 

 

تحربۀ آسانی نبود .

صد روز متوالی با دغدغه ارائۀ یک داستان  خیلی کوتاه

تا پایان همان روز  ، با محدودیت های خود خواسته

و حفظ نسبی کیفیت و عدم تکرار ، گذشت .

به هر قیمت افتان و خیزان در این مرحله ،  به خط پایان

رسیدم .

تا نفسی تازه کنم و یک ارزیابی از کاری که شد ( به کمک

شما دوستان عزیز) ، خدا یار و یاور همۀ شما باشد .

 

 

انگار اون ور خبری نیست

 

:راستی فکر میکنی قیامتی در کار باشه ؟

: شما با اون سوابق اعتقادی چرا ؟

:آخه خیلی سردمدارا چنان لغزیده اند

که انگار اون ور خبری نیست .

تئاتر مدرن

 

صدای خندۀ تماشاچیان سالن را پر کرده............

ناگهان برق ها می رود و صدای  یک انفجار شدید .....

سکوت .......

ناله های استغاثه ..............









چراغ ها روشن......


خنده بر لبها ماسیده .....

پائیزه پائیزه

 

آب چشمه ها و رودها خشکیده ....

سکوت مرگباری دریاها را گرفته ...

آب مرداب ها همه جا حتی تو سربالائی ها جاریه....

قورباغه های زشت وسمی ابوعطا میخوانند .

عربی بلغور نکن

و اذا حاربوکم حرباً نرماً

 

فقاتلوهم حتی لا تکون فتنه

 

عربی بلغور نکن ، درست حرف بزن ببینم چی میگی