صد متر مونده به خط پایان
نفسش بریده بود و سرش گیج می رفت
مادرش با چشم گریان براش دست تکون می داد
...................................................................
تحربۀ آسانی نبود .
صد روز متوالی با دغدغه ارائۀ یک داستان خیلی کوتاه
تا پایان همان روز ، با محدودیت های خود خواسته
و حفظ نسبی کیفیت و عدم تکرار ، گذشت .
به هر قیمت افتان و خیزان در این مرحله ، به خط پایان
رسیدم .
تا نفسی تازه کنم و یک ارزیابی از کاری که شد ( به کمک
شما دوستان عزیز) ، خدا یار و یاور همۀ شما باشد .