زندانی خطاب به هم سلولیش گفت :
خدارو شکر که اون زندانبان بی رحم رو
به زندان دیگری منتقل کردند .
دوستش گفت : برای تو که به این وضع
راضی هستی شاید بهتر باشه . ولی
من امیدوارم هرچه زود تر این درها
بشکنه و این دیوارها خراب بشه .
پیرمرد گورکن در یک غافلگیری، از عزراییل مهلت
گرفته بود که تا وقتی آخرین نفر از اهالی شهر را دفن
نکرده ، زنده بماند. برای همین ، با وجود آنکه از
آخرین کارش در آن شهر متروکه و خالی از سکنه
ده ها سال می گذشت هنوز زنده بود !!!!!
اگر گفتید چرا .
:جواد اینجا رو ببین
جواد روزنامه رو از دست رضا گرفت و
اونجایی رو که نشون می داد خوند
: فروش احناس زاید مانند چشم بند،
دست بند، شلاق و..... و خوب ؟
:خوب نداره ، بریم قیمت بدیم بخریم
:که چی ؟
:انگار سرت تو کار نیست. چند وقت دیگه
که ورق برگشت به اوضاع قبل ، که بر
می گرده . می تونیم به قیمت خیلی حوب
تو بازار بفروشیمشون .
: یه قرون بده آش ، به همین خیال باش .