داستان های خیلی خیلی کوتاه

داستان در چند خط - سری جدید

داستان های خیلی خیلی کوتاه

داستان در چند خط - سری جدید

بوی گند

خداوند : این بوی گند چیه از سمت کرۀ زمین میاد

ملک مقرب: قربان این بو از سمت ایران زمین

 به مشام مبارک می رسه

خداوند :اینحا که گلستان بود  قبلا ؟

ملک مقرب : قربان حالا  شده گُ- هِ- ستان.

خداوند : برید یه کاری بکنید .

ملک مقرب :  قربان بنا است یکی از خود

 زمینی ها اوضاع اونجا رو  درست کنه .

خداوند: مراقبت کنید زودتر مشکل حل بشه .

  این بو همه جا رو  فرا گرفته، حتی ما را هم

 در این بالا آزار می دهد .

 

دیو و دلبر

تقدیم به دلبرم ، ایران خانم

ایران خانم : از جون من چی میخوای

دیو : دوستت دارم عاشقتم

ایران خانم :دوستم داری و این بلاها رو به

 سرم آوردی.

دیو : آخه عاشقتم .

ایران خانم : عاشقمی  و دار و ندارم رو

 غارت کردی ؟ عاشقمی و به روم اسید

می پاشی؟ عاشقمی و پسرام و دخترامو

سر به نیست می کنی؟

دیو : دست خودم نیست ، طبیعتمه . ولی

به جان پدرم دوستت دارم

ایران خانم: باز به جان اون عفریت قسم

 خوردی.

دیو : عفریت چیه، آقاست .  ولی بازم میگم

 عاشقتم.

ایران خانم : اگر راست میگی به خدا قسم

 بخور

--- لرزه به تن دیو می افتد و زبانش بند

می آید  ودر حالی که از خود بی خود شده ،

آهسته زیر لب می گوید : راستش من

 ماموریت دارم تو را تدریجا نابود کنم .

ایران خانم : شنیدید ؟ یکی نیست منو از دست

 این دیو انسان نمای خبیثِ جلاد  نجات بده .

 

حاج آقا ول کن


ایران خانم  : حاج آقا نکش ، نکش ، ول کن

پاره میشه ، این مختصر ایمونمون  هم که 

 باقیه از دست میره .

 حاج آقا : چی رو نکشم ،  چی رو ول کنم ؟

ایران خانم :  حاجی، این نخ ارتباط من با خدا

 که چهل سال پیش محکم و به کلفتی یک

ریسمون ضخیم بود ، تو به نمایندگی از خدا

 اونقدر کشیدیش که الآن به نازکی یه تار

مو شده . دیگه اگر هرکاری بکنی بذاری

 پای خدا ، این تار مو هم پاره میشه و

 خلاصه ما میشیم خَسِر الدنیا و الآخره .

تو که آخرت نداری، لا اقل دنیات رو خوب

 آباد کردی  .


 

از سکاها تا سگ ها


 سکاها

اسکندر

تازیان

مغول

تیمور

ازبکان

افاغنه

روس ها

انگلیس ها

همه روی هم،

با ما

آن نکردند

 که شما .

گویا

تیر خلاص را

بر ما

شما می خواهید زد ،

امید که

خوابتان تعبیر نگردد .