داستان های خیلی خیلی کوتاه

داستان در چند خط - سری جدید

داستان های خیلی خیلی کوتاه

داستان در چند خط - سری جدید

مهتاب یلدا خورشیدخانم


 

مهتاب : من خسته شدم میرم بخوابم .

 

یلدا : کجا؟  بمون کارت  دارم .

 

 :خورشید خانم میاد الم شنگه به پا  می کنه .

 

:فکر نکنم بیاد !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 

:؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!

گربه مهربون !!!!!


 

چند وقت بود گربه با موشه مهربون شده بود و

 

اونو شریک  سفرۀ چرب وچیلی خودش میکرد .

 

دیروز موش خپل از سوراخش تو نمی رفت !!!!!!

دق مرگ


 

ایران خانم درب و داغون از پزشکی قانونی اومده بود .

 

زن همسایه کُنسه می داد که این دفعه یه چیزی

 

بهش بده پا نشه .

 

: هشیار شده  ،     دق مرگش می کنم !!!!!!!!!

 

بستنی


 

 

نقّ ِ بستنی می زد ، بچه.

 

عاجز شد مادرش .  یه استکان شیر و شکر

 

 قرضی از همسایه ،

 

داد  لبنیاتی سر گذر با یه چوب بستنی

 

 بذاره تو فریزرش .

به سبک سریال های ماه رمضان



 

دلم می خواست یکبار دیگه در آغوشش بگیرم

و بگم  گریه نکن من اینجام، ولی افسوس ........

باید زودتر می رفتم .

زنم کنار تختم هق هق می کرد .