داستان های خیلی خیلی کوتاه

داستان در چند خط - سری جدید

داستان های خیلی خیلی کوتاه

داستان در چند خط - سری جدید

بمب های اطلاعاتی


 

در شهر نور ،  تاریک نشینان در پی سلطه بودند

 

برای دفع شرشان  بیغوله هایشان چراغانی شد

 

ولی سیم های برق را جویدند

 

لذا با بمب های اطلاعاتی نابود شدند

ترمز بریده


 

 

کامیونِ قراضۀ ترمز بریده  افتاده بود تو سرازیری و

 

همه رو می زد .

 

راننده هم شنگول ، انگاری شاهکار می کنه

 

یهو صخرۀ عظیمی از کوه افتاد روش !!!!!!!!!!!!!!

شنگول و منگول و گرگ پوستین پوش

 

 

شنگول و منگول و حبۀ انگور که با فکر انتقام بزرگ شده اند

 

، دربدر دنبال آقا  گرگه  هستند ، اگر بتونن  بشناسنش !!!!!!

 

آخه .....

 

گرگه پوستین پوشیده ...........................

کابوس


 

 

بیچاره ایران خانم از وحشت مثل بید می لرزید ،

 

خواب دیده بود  نا پسری هاش دارند زنده زنده

 

پوستش رو می کنند !!!!!!!

کتاب خاطرات


 

:این کتاب چیه می خونی ؟


:"خاطرات یک ملت"


کتاب را ورق می زند


 

:عجیبه بیشتر صفحاتش سیاهه


 

:چند برگ آخرش سفیده  ، تا چطور بنویسندش .