پیرمرد ، سحری ، عصا زنان ، زد بیرون
تو تاریک روشن ، موتوری زدش
خونین و مالین برگشت
: کو نون ؟
:می بینی که !!!!
:بی عرضه!!!!
:ببخشید من امروز داستانم نیومد .
:غلط می کنی مگه دست خودته .
: ادبیاتشو ؟
:خفه مردکۀ ......کش ، ببرین داستاندونشو جر بدین .
-
- :ببخشید سنگ صبورو این ورا ندیدید ؟
- :چرا خودمم
:پس چرا مثل انار آبلمبو ، قرمز و مچاله ای ؟
: از بس پیش من خون گریه کردند .
سوسکه می خواست رئیس حشرات بشه
داد بال پروانه ها رو تو خواب سیاه کردند .
آب تو لونۀ مورچه ها بستند .
عسل کندو ها رو دزدیدند .
جنگلی عجیبی بود که توش الاغ های وحشی شده
با عرعر وجفتک و گاز حکومت می کردند .