داستان های خیلی خیلی کوتاه

داستان در چند خط - سری جدید

داستان های خیلی خیلی کوتاه

داستان در چند خط - سری جدید

پایان گرگ ها

  

 

: می بینم بالاخره این گرگ پیر خونخوار را به تله انداخته اید

: آره ولی بی انصاف چوب تو آستینمون کرد تا گیر افتاد

: ولی چرا گرگای دور و برش ایقدر بالا پایین می پرند و زوزه می کشن

: بدبختا فکر کردن هنوز هم با اینکارا میتونن ما رو بترسونن

: دیدی این اواخر بی خود و بی جهت به همه حمله می کردن

: برای پوشوندن ترس و وحشتشون بود . این روزا رو به چشم می دیدن


 

 

 

 

صبر


  :چه کار  کنیم ؟

:صبر

: 42 سال صبر کردیم بس نبود ؟

:؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!

 

 

گزارش ورزشی

 

حالا رسیدیم به دور چهل و دوم مسابقه که آخرین دور است

قهرمان ما سرعت خودش را زیاد کرده و در این لحظه از قهرمان

روس پیش می افتد.حالا به دوندۀ چینی میرسد و از او می گذرد

اکنون تنها دوندۀ کرۀ شمالی جلوتراز او می دود.قهرمان ما سرعت خود را

به نحو باور نکردنی اضافه کرده و به دوندۀ پیشتاز نزدیک می شود.

حالا در صد متری پایانی ، قهرمان ما از او جلو می افتد  و... آفرین آفرین

هورااااااااااااااااااا. ورزشکار ما از خط پایان میگذرد و قهرمان این

مسابقات چهار جانبه  میشود. 

خدا


: قربان من به این نتیجه رسیده ام که خدایی

  وجود ندارد جزشما

: مطمئنی ؟

: بله قربان.

:چرا این قدر دیر فهمیدی؟

: باورم نمی شد .

:حالا باورت شده .

: بله کاملا .

:گرچه خیلی دیر فهمیدی ولی دستور میدیم همه

  جور امکاناتی برای پیشرفت  در اختیارت بگذارند 

 ولی به شرطها و شروطها

: قربان چه شرطی ؟

: وفاداری و اطاعت مطلق  ، مخصوصا در سرکوب کفار

   و مشرکین ، یعنی مخالفین ما.

:حتما  ، همانطور که خدای مجازی از ما خواسته بود.

: و اگر خطا کنی نه تنها خودت رو که دودمانت

  رو به باد می دیم .

:  لحظه ای به خود می لرزد  و می گوید : مطمئن باشید قربان.