داستان های خیلی خیلی کوتاه

داستان در چند خط - سری جدید

داستان های خیلی خیلی کوتاه

داستان در چند خط - سری جدید

این هم جناب شیطان

Image result for a  humandevil



: بالاخره  بعد از چهل سال تلاش تونستی

  با شیطان ملاقات کنی ؟

: بله ، اما !!!!

: اما چی؟

: بماند !!!!!

: چرا از اول تصمیم گرفتی دنبال شیطان بری ؟

: چون وعدۀ خدا نسیه بود و وعدۀ شیطان نقد .

: سر چی با شیطان معامله کردی ؟

:به ازاء رسیدن به قدرت  کامل چیزهای

بی ارزشی مثل وجدان و شرف و انسانیت

 را زیر پا گذاشتم .

: راستی شیطان چه شکلی بود ؟

: بین خودمون باشه، وقتی رفتم توی تالار

 مخصوص ِ کاخ ابلیس ،منو بردن جلو یک آینه

 قدّی ،گفتن این هم جناب شیطان .

,والله چه عرض کنم


Image result for banging head  on wall


: چرا سرت را به دیوار می کوبی؟

:حریف مشکلاتی که با اشتباه خودم

 بروز کرده نمی شوم ،خودم را تنبیه

 می کنم.

: یعنی طرف های تو اینقدر نیرومند

 هستند ؟

: نیرومند که چه عرض کنم ، ولی انگار

  خود شیطان هستند.

: ازخدا کمک بگیر ؟

: والله چه عرض کنم وقتی شیطان  را

 هم خودش آفریده .

: استغفر الله !!!!!!!

 

سرایدار









: عجب سرایداری داریم ! خواب بودی؟

: نه

: پس چرا این همه سرو صدا کردیم نشنیدی

: حالا چه اتفاقی افتاده ؟

: میخواستی چه شود . موتور خانه منفجر

  شده ،آتش به تمام ساختمان سرایت کرده.

: آقا " من دست شما را می بوسم" ببخشید

: دیگه برای دست بوسی دیر شده ، گمونم

  خانه ای نمانَد که تو سرایدارش باشی ،آنهم 

  سرایدار بنگی .

 

فرار نه !!!!!!


: چه خواب سنگینی ، پاشو چرا خوابی؟

: چی شده ؟

:زلزله اومده ، دیوارهای زندان خراب شده

: چکار باید کرد، بریم زیر تخت .

: نه احمق ،آسمون آبی رو ببین پاشو بریم  بیرون.

: فرار کنیم ، دوباره مارو برمی گردونند.

: چقدر خنگی ، فرار نمی کنیم، برای همیشه

 آزاد می شیم .

یک داستان سادۀ تکراری !!!!!!

یک ناخدای بی خدایی که در پی جستجوی گنج

دستش چلاق شده بود ،در لباس  کشیش به شهر

ثروتمندِ "ابلهان" آمد و فریبکارانه شد پادشاه آنجا .

 دیری نگذشت که شروع کرد به چاپیدن اموال مردم

 و برداشت از خزانۀ شهر  و کشت و کشتار تا جایی

 که  آوازۀفقر و بدبختی و مرگ و میر مردم  آن شهر

در دنیا پیچید . وقتی هم که مردم شهر های اطراف

برای کمک آمدند و عرصه به او تنگ شد به جزیره ای

که در اقیانوس خریده بود فرار کرد  و تا پایان عمر

کثیفش در آنجا زندگی کرد .