قلعه در محاصره کامل دشمن بود
و کشته ها و زخمی ها بسیار
زنان و جوانان از راه مخفی گریختند
پیرمردها ماندند برای مقاومت تا آخرین نفس
مدتی بود منطقه را قرق کرده بود
شبا هم دور بساط و جوک و .........
یه شب یه نخود پرید تو حلقش و..........خلاص
خنده محله رو ورداشت !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
بچه ، هله هوله زیاد خورده بود و از دل درد
فریاد می زد ، اما راضی به خوردن داروی
مسهل نبود ، دکتر به ناچار شیاف تجویز کرد .
کریه و کح و کوله ، بالاخره زمینی ها
بر آنها پیروز شدند .
سرکرده هاشون باسفینۀ سیاهشان فرار کردند .
جامونده هاشون رو خشک کردیم
برای موزۀ وحشت .!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!ا
ایران خانم یه پسر ناخلف داره
که نصیحت تو کتش نمیره .
دیروز که روش دست بلند کرد
نفرینش کرد که تا آخر سال ور بِپّره .