اسمش نظام الدین سرداری بود ولی
مردم صداش میکردند آقا نظام . این جناب
جنایت و خباثتی نبود که تو عمرش نکرده باشه .
قیافۀ آقا نظام تو پیری اونقدر کریه شده بود
که دیگه تحمل تماشای خودش رو تو آینه
نداشت . برای همین هم که یه روز صبح
که رفته بود دستشویی و تصادفا تو آینه چشمش به
قیافۀ منحوسش افتاد ، بی اختیار با مشت کوبید
به آیینه. بعد از اینکه زخم دستشو پانسمان کرد
، تمام اینه های خونه رو جمع کرد تو حیاط و
خردشان کرد و ریخت تو چند تا گونی و گذاشت
دم در . وقتی اومد لب حوض دستشو بشوره و
قیافۀ خودشو با پس زمینۀ لجن های کف حوض
دید فریادی کشید و در جا سکته کرد .