زندانی : تو دوستاقبان جدیدی ؟
دوستاقبان: آره
زندانی: اون یکی چی شد ؟
دوستاقبان: اونم رفت پیش نفر قبلیش
زندانی : میدونی من تو این چل سال زندونم
سر چندتا دوستاقبان و خورده ام هنوز زنده ام .
دوستاقبان: شنیده ام
زندانی : نترسیدی تو رو هم زیر خاک کنم
دوستاقبان : ایندفعه منو فرستادن کلکت رو بکنم.
زندانی : من یه گنجی دارم که اگه کاریم نداشته
باشی آدرسشو بهت میدم
دوستاقبان: این کلکا دیگه کهنه شده
زندانی : بیا این یه کیسه سکۀ طلا رو به عنوان
اشانتیون بگیر
دوستاقبان : اینو از کجا آوردی؟
زندانی: تو به اینش کاری نداشته باش.
اهل معامله هستی ؟
دوستاقبان در حالی که محتویات کیسه را
بررسی می کرد: هستم
زندانی: پس هر ماه یه کیسه پیش من داری
دوستاقبان : ولی باید ببینم این کیسه ها
رو از کجا می اری
زندانی زیر لب گفت: اون یکی ها میخواستند
همین رو بفهمند عمرشون وفا نکرد !!!!!!