یادتونه قدیما تو کتابای دبستان این
شعر پروین اعتصامی رو خونده بودیم :
گفت با جوجه مرغکی هشیار
که ز پهلوی من مرو
به کنار
گربه را بین که دم
علم کرده
گوشها تیز و پشت خم
کرده
چشم خود تا به هم
زنی بردت
تا کله چرخ دادهای
خوردت
جوجه گفتا که مادرم
ترسوست
به خیالش که گربه هم
لولوست
گربه حیوان خوش خط
وخالیست
فکر آزارجوجه هرگز
نیست
سه قدم دورتر شد از
مادر
آمدش آنچه گفته بود
به سر
گربه ناگاه ازکمین
برجست
گلوی جوجه را به
دندان خست
برگرفتش به چنگ و
رفت چو باد
مرغ بیچاره از پیش
افتاد
گربه از پیش و مرغ
از دنبال
نالهها کرد زد بسی
پر و بال
لیک چون گربه جوجه
را بربود
نالهٔ مادرش ندارد
سود
گر تضرع کند وگر
فریاد
جوجه را گربه پس
نخواهد داد
نمیدونم چرا وقتی بزرگ شدیم
حواسمون پرت شد و جوجۀ
" قدرت" را دودستی تحویل گربۀ
خوش خط و خال دادیم حالا چهل
ساله هرچی التماس و فریاد
می کنیم نمیتونیم پسش بگیریم
تازه جوجه که هیچ ، موندیم خودمون
رو چه جوری نجات بدیم.
عجب گربه ای بود ، خدا نصیب
گرگ بیابون نکنه.