-
بستنی
پنجشنبه 28 مردادماه سال 1389 21:12
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 نقّ ِ بستنی می زد ، بچه. عاجز شد مادرش . یه استکان شیر و شکر قرضی از همسایه ، داد لبنیاتی سر گذر با یه چوب بستنی بذاره تو فریزرش .
-
به سبک سریال های ماه رمضان
چهارشنبه 27 مردادماه سال 1389 19:05
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 دلم می خواست یکبار دیگه در آغوشش بگیرم و بگم گریه نکن من اینجام، ولی افسوس ........ باید زودتر می رفتم . زنم کنار تختم هق هق می کرد .
-
بمب های اطلاعاتی
سهشنبه 26 مردادماه سال 1389 18:32
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 در شهر نور ، تاریک نشینان در پی سلطه بودند برای دفع شرشان بیغوله هایشان چراغانی شد ولی سیم های برق را جویدند لذا با بمب های اطلاعاتی نابود شدند
-
ترمز بریده
دوشنبه 25 مردادماه سال 1389 21:06
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 کامیونِ قراضۀ ترمز بریده افتاده بود تو سرازیری و همه رو می زد . راننده هم شنگول ، انگاری شاهکار می کنه یهو صخرۀ عظیمی از کوه افتاد روش !!!!!!!!!!!!!!
-
شنگول و منگول و گرگ پوستین پوش
یکشنبه 24 مردادماه سال 1389 21:03
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 شنگول و منگول و حبۀ انگور که با فکر انتقام بزرگ شده اند ، دربدر دنبال آقا گرگه هستند ، اگر بتونن بشناسنش !!!!!! آخه ..... گرگه پوستین پوشیده ...........................
-
کابوس
شنبه 23 مردادماه سال 1389 21:28
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 بیچاره ایران خانم از وحشت مثل بید می لرزید ، خواب دیده بود نا پسری هاش دارند زنده زنده پوستش رو می کنند !!!!!!!
-
کتاب خاطرات
جمعه 22 مردادماه سال 1389 22:05
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 :این کتاب چیه می خونی ؟ :"خاطرات یک ملت" کتاب را ورق می زند :عجیبه بیشتر صفحاتش سیاهه :چند برگ آخرش سفیده ، تا چطور بنویسندش .
-
بی عرضه
پنجشنبه 21 مردادماه سال 1389 22:00
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 پیرمرد ، سحری ، عصا زنان ، زد بیرون تو تاریک روشن ، موتوری زدش خونین و مالین برگشت : کو نون ؟ :می بینی که !!!! :بی عرضه!!!!
-
ادبیاتشو ؟
چهارشنبه 20 مردادماه سال 1389 22:41
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 :ببخشید من امروز داستانم نیومد . :غلط می کنی مگه دست خودته . : ادبیاتشو ؟ :خفه مردکۀ ......کش ، ببرین داستاندونشو جر بدین .
-
بیچاره سنگ صبور
سهشنبه 19 مردادماه سال 1389 23:13
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 - Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 - :ببخشید سنگ صبورو این ورا ندیدید ؟ - :چرا خودمم :پس چرا مثل انار آبلمبو ، قرمز و مچاله ای ؟ : از بس پیش من خون گریه کردند .
-
سوسکه چطور رئیس شد ؟
دوشنبه 18 مردادماه سال 1389 19:21
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 سوسکه می خواست رئیس حشرات بشه داد بال پروانه ها رو تو خواب سیاه کردند . آب تو لونۀ مورچه ها بستند . عسل کندو ها رو دزدیدند .
-
جنگل عجیب
یکشنبه 17 مردادماه سال 1389 19:06
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 جنگلی عجیبی بود که توش الاغ های وحشی شده با عرعر وجفتک و گاز حکومت می کردند . شیرهای متمدن هم یا اسیر و یا فراری بودند .
-
گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود ؟
شنبه 16 مردادماه سال 1389 21:28
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 بحث عالم و عابد خیلی بالا گرفت عابد طرف رو به قیامت حواله داد عالم زد تو گوش حریف و گفت " سیلی نقد......"
-
گربه روی شیروانی داغ
جمعه 15 مردادماه سال 1389 23:03
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 گربه دزده شب رفته بود شکار روی شیروونی ، دمش توی یه سوراخ گیر کرد فردا ، ظهر ، همانجا ، به آفتاب فحش می داد
-
علیمردان خان و ایران خانم
پنجشنبه 14 مردادماه سال 1389 20:18
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 نشد ایران خانم از شوهر هیزش جدا بشه . چیز خورش کرد و برای همیشه ناقص العضو !!!!! فرداش همه می گفتند" نامرد علی خان" .
-
کی شیشه رو شکست
پنجشنبه 14 مردادماه سال 1389 00:11
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 جرینگ ... شیشۀ پنجرۀ مستآجر بالائی بود ، شکست . علی آقاشون می گفت از بیرون سنگ پرت کردن . .... خرده شیشه ها تو حیاط ولو بود !!!!!!!
-
زلزله
چهارشنبه 13 مردادماه سال 1389 00:20
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 چند وقته تو ده ما زیاد زلزله میاد پرس و جو کردم ، گفتند : مال انفجارهای جاده سازی تو دهات اطرافه.
-
تمثیل زندگی
سهشنبه 12 مردادماه سال 1389 00:30
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 یه قلدری سرشو فرو می کرد توی یه لجنزار متعفن و در لحظۀ خفگی ولش می کرد و دوباره ... از خواب پرید ، تمثیل ِ زندگیش بود . !!!!!
-
ساغر و ساقی
دوشنبه 11 مردادماه سال 1389 00:12
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 ساقی : کجائی ، شاهد خیلی وقته منتظره ساغر : شراب دیر کرده بود ،الان رسید شراب : خیابونا بگیر بگیر بود، به بدبختی رسیدم
-
شب نشینی در جهنم
یکشنبه 10 مردادماه سال 1389 00:14
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 معاویه ، تیمور ، هیتلر و استالین که برای هواخوری از آتش اومده بودند بیرون با احترام ،صحبت از تازه واردی می کردند که بزودی به جمع آنها می پیوندد .
-
شوخی با خدای خودم
شنبه 9 مردادماه سال 1389 00:15
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 وقتی کار عشق و عاشقی آ خدا با ماری خانم به جاهای باریک !!!! کشید ، مجبور شد اون قصۀ باور نکردنی را سر هم کنه و ... .
-
این دیگه کی بود ؟
جمعه 8 مردادماه سال 1389 01:31
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 وقتی غیر از خدا هیچکس نبود و می خواست عالم را خلق کنه صدائی اومد که : بهتره با منم مشورت کنی !!!!
-
نقاب
پنجشنبه 7 مردادماه سال 1389 09:55
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 وقتی بعد از جند سال برگشت شهرشون هیچکس را نمی شناخت آخه همه نقاب زده بودند . دستور از بالا بود .
-
سندباد و غول و موش
چهارشنبه 6 مردادماه سال 1389 00:15
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 غولی بود مثل یه خیک باد سیرمونی نداشت سندباد اومد یه سوزن بش زد بادش خوابید شد مثل یه موش
-
همه خدا بودند
سهشنبه 5 مردادماه سال 1389 10:56
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 یکی بود یکی نبود توی یک شهر ملیونی غیر از خدا هیشکی نبود !!!! آخه تو اون شهر ، همه خدا بودند.
-
داستان تکراری
دوشنبه 4 مردادماه سال 1389 00:11
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 : آه :هیس :آخ :ساکت : وای :خفه **** :های :هوی :ترق :تروق و مدتی سکوت تا دوباره
-
سلطان و عزرائیل
یکشنبه 3 مردادماه سال 1389 01:06
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 عزرائیل : بیا بریم سلطان : نه نمیام - : نمیشه - : جلاد ، بیا گردن عزرائیل را بزن چند ثانیه بعد : - : منو نه احمق !!! آخ !!!
-
آدم و حوا و خدا
شنبه 2 مردادماه سال 1389 13:11
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 آدم : چرا جلوی چشم نامحرم ،لخت توی باغ می چرخی ؟ فریادی در بلندگو : ح الا دیگه ما نامحرمیم ؟ بفرستش بیاد پیشمون .
-
کلاغ و کبک
جمعه 1 مردادماه سال 1389 18:04
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 کلاغی از حسادت کبکی را کور کرد همان شب پاهایش در برف یخ زد