داستان های خیلی خیلی کوتاه

داستان در چند خط - سری جدید

داستان های خیلی خیلی کوتاه

داستان در چند خط - سری جدید

وصیت بابا

 

 

حاکم ، دم مرگ به پسراش گفت


:میدونید که دسته های چوب را نمی تونید بشکنید


ولی اگر بین این مردم تفرقه بیاندازید راحت می تونید


حکومت کنید .

فرجام خیانت



 

آلبوم خاطراتش رو ورق میزد


از کارگری ساده تا ریاست سندیکاشون


بعد زد و بند با کارفرماها  و لو رفتن و


الان تو قفس تو باغ وحش .

راس الحمار موجود

 

یه یارو  ، در عراق ، دنبال "سرشیر" می گشت

رفت تو مغازه ای  و پرسید:

" رأس الاسد" موجود  ؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

لا و لکن  فی الحال رأس الحمار موجود .!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

جیک جیک مستون


 

داشت پیش زنش از بازی روزگار و

برگشتن اوضاع شکوه می کرد

صدای زنگ در اومد .

یکی پشت اف اف گفت :

اون روز که جیک جیک .......

در این سر زمین نفرین شده

 

 

 

پس از آن همه جنایت ، اینک

زخمی و وحشتزده  و تنها  ، درب خانه را کوبید

مرهمی و غذائی و آرامشی .

فردا  رفت و جنازۀ دوست میزبانش برجای.