-
نفس ها در قفس سینه حبس
دوشنبه 22 تیرماه سال 1394 19:34
قدیما یه پادشاهی تو این مملکت سلطنت می کرد که وقتی کسی یه حرف حسابی می زد که باب میلش نبود امر به خفقان می کرد و تکیه کلامش این بود : نفس ها در قفس سینه حبس حتی صدر اعظم . حالا شوربختانه انگار تاریخ تکرار می شود .
-
تک تیر انداز
شنبه 20 تیرماه سال 1394 15:20
سر و صدای عجیبی توی ده پیچیده بود سید ممد افتاده بود جلو و مردم به دنبالش به سمت خونه کدخدا . کدخدا و دار و دسته اش بار و بندیل رو بسته بودند و اماده فرار. ناگهان صدای تیری بلند شد و سید محمد نقش زمین. مردم فرار کردند. ارباب یه تک تیر انداز از شهر فرستاده بود.
-
خفگی هسته ای
پنجشنبه 18 تیرماه سال 1394 16:05
کشیک اورزانس بودم که یک مریض خیلی بد حال رو آوردند . دچار خفگی شدید شده بود و نفس نمی کشید و نبضش نمی زد . همراهش می گفت موقع خوردن میوه ، گویا هستۀ زردآلو را بلعیده و توی گلویش گیر کرده . به هر زحمتی بود هسته را بیرون آوزدیم و با هزار بدبختی نفس و نبضش را برگرداندیم که بعد تعریف کرد بزرگ تر از این هسته را خیلی بلعیده...
-
آسان تر از دروغ
چهارشنبه 17 تیرماه سال 1394 23:23
گفتم :برای تو کاری آسان تر از دروغ گفتن هست؟ گفت: دزدی و مال مردم را بالا کشیدن گفتم : و از دزدی و حرام خواری آسان تر؟ گفت : آدم کشتن . گفتم: چگونه به این مراتب رسیده ای ؟ گفت: بیش از سی سال روی مردم تمرین کردم و نفس گرمی از قربانیان در نیامد. گفتم: می خواهی بگویی آموزگار تو مردم بوده اند؟ گفت : نه . آموزگارم که نه ،...
-
خواب و حسرت
جمعه 22 خردادماه سال 1394 11:11
:چند وقته پیدات نیست. :خونه نشینم و می خورم و می خوابم :پس چرا این قدر لاغر شدی ؟ : آخه می دونی چی می خورم ؟ :ها ؟ : حسرت روزای خوش دهه های چهل و پنجاه رو. :خوابت چی ؟ : مدام خواب آزادی رو می بینم.
-
ایران خانم مرده
سهشنبه 5 خردادماه سال 1394 18:31
: چرا سیاه پوشیدی؟ :خبر نداری؟ :از چی؟ :که ایران خانم مرده . :کی؟ :دیروز : ولی من دیشب پیشش بودم، حالش خوب بود. : نگرفتی؟ : چی رو؟ :که ایران خانم از وقتی خفقان گرفته و حرفی نمی زنه از نظر ما مرده . : اگر این طوری حساب کنی همۀ ما مرده ایم.
-
میای پایین یا بیارمت پایین
سهشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1394 19:51
ا: میای پایین یا بیارمت پایین خ:خفه میشی یا بگم بگیرن باندازنت تو طویله ا:عجب زبون نفهمیه، میگم بسه دیگه بیا پایین خ:عمرا بیام پایین ، هنوز سیر نشدم. سوء تفاهم نشه ، این بخشی از مکالمه خفاس خونخوار که نشسته پشت اسب نجیب و خونشو میمکه نیست .
-
ریش و باد
پنجشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1394 11:59
: ای وای ریشات کو؟ :باد برد . :چه بادی؟ :یه باد مخالف که نزدیکه . :باز سیستم پیش بینی هوای تو کار افتاده . :آره یادته که سی و چند سال پیش جهت باد رو چه خوب پیش بینی کردم . : راسته که می گن باد آورده رو باد می بره.
-
آب جانبخش رهایی
شنبه 19 اردیبهشتماه سال 1394 21:33
توی اون کویر وحشت ،هرم گرمای استبداد تن جماعت رو کباب کرده بود . همه برای یک قطره آزادی له له می زدند . نمی دونستند که زیر پاشون یک دریا آب خنک وشیرینه . اگه پاشون رو محکم به زمین می کوبیدند .زلزله ای میشد که کاح ستم رو در واحه نزدیک انجا خراب می کرد و اب جانبخش رهایی ، از زمین میهن بیرون می زد .
-
عالیجناب
جمعه 18 اردیبهشتماه سال 1394 00:36
موقع بیرون رفتن ، دست عالیجناب رو بوسید و ظِلّکُم مُستدام را خیلی غلیظ ادا کرد و تعظیم کنان در حالی که عقب عقب از در خارج می شد، زیر لب می گفت انشاء الله سایه سنگین شما که سی سال است زندگی ما را در تاریکی و فشار، جهنم کرده هر چه زودتر از سر ما کوتاه شود !!!!!! .
-
عصای موسی
چهارشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1394 19:57
نزدیکی های سحر بود که به دنبال یک خواب وحشتناک از خواب پرید . با کمال تعجب دید یک مرد میان سال بسیار تنومند که چوبدستی ضخیم و بزرگی در دست دارد بالای سرش ایستاده و با غضب طوری به او نگاه می کند که قدرت هر گونه واکنشی را از او گرفته، گویی او را هیپنوتیسم کرده است هر طوری بود دستش را به زنگ خطر رساند و فشار داد. بی...
-
خروس
چهارشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1394 18:49
خان از وقت و بی وقت خوندن خروسای ده که چرتش رو پاره می کردن کلافه بود یه روز این خبر تو ده پیچید که روباها و شغالا شبانه تمام خروسای ده رو تکه پاره کردن بعد یه خروس کوکی توی میدون ده نصب کردن و مقدار زیادی خروس قندی بین رعایا تقسیم . سر سال، سحری بود که باز چرت خان پاره شد کروه کرِ خروس های جوان یک صدا می خواندند...
-
امید و خیال
دوشنبه 31 فروردینماه سال 1394 17:44
: چرا اینقدر بد بینی، انشاء الله درست می شه. : پدر بزرگ و پدرم هم با همین آرزو مردند. :چه میشه کرد. بشر با امید زنده است. : اخه این امید نیست خیاله. روزی که صد هزار نفر بیان بیرون و تا پای جون بایستند اون وقت همه امیدها زنده میشه . :این هم که محاله. :نه این امیده، شدنیه ، باید روش کار کرد.
-
تفاهمِ اهل دبه
یکشنبه 30 فروردینماه سال 1394 12:47
با درودی دوباره و با امید به زایشی نو: - - تو اهل دبه ای؟ - - اهل کجا ؟ - - نه، نگرفتی، یعنی اهل کلک و حقه ای؟ - - آها ،از کجا فهمیدی؟ - - من همکارام رو خوب میشناسم. - - پس میتونیم تفاهم کنیم.
-
شب تقدیر
یکشنبه 29 تیرماه سال 1393 13:43
خبر کوتاه بود . حاج علی .....بازاری سرشناس و رئیس صنف ... سحرگاه دیروز در بازگشت از مراسم شب تقدیر در تصادف کامیون کشته شد . بدهکاران این نزول خور معروف چند شب بود که تصمیم داشتند تقدیرشان را خودشان بنویسند .
-
جام جهان بین
سهشنبه 3 تیرماه سال 1393 00:04
در میان سر و صدای کر کننده جمعیت ، با فریادهای گوشخراش تیم محبوبش را تشویق می کرد . ناگهان صدای او در تمام استادیوم پیچید .جمعیت سکوت کرده بودند و او که تنها مشوق تیمش بود با افتخار ایستاد ، پرچم کشورش را بالا برد و به طرف مردم مبهوت تعظیم کرد . تیمش در آخرین ثانیه ها گل پیروزی را زده بود .
-
دلواپسی
دوشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1393 20:07
خان بزرگ منطقه که از فرار شبانه بره ها و بزغاله ها از طویله و کم شدن سهمیه گرگ هاش دلواپس شده بود تصمیم گرفت چوپان گله رو عوض کنه اما چیزی نگذشت که چوپان جدید بنای مخالفت با دادن بره های چاق به عنوان حق السکوت به گرگ ها رو گذاشت . حان که می دید اوضاع بدتر شده ، گرگ ها رو به شکل سگ های گله فرستاد تو ده که میتینگ بدن ما...
-
در گذشته
یکشنبه 24 فروردینماه سال 1393 19:23
: از ایران خانم چه خبر ؟ : غرق در گذشته است : چی؟ درگذشته ؟ غرق شده ؟ :نه بابا ،همۀ فکر و ذکرش دربارۀ گذشتۀ اسفباریه که تا حالا ادامه پیدا کرده : خدا رحمتش کنه ، پس در گذشته درگذشته : آره یه جورائی آینده رو سپرده به ما جوونا
-
تسلیت به ایران خانم
سهشنبه 13 اسفندماه سال 1392 20:40
بعد از شنیدن خبر فوت پسر ایران خانم ،برای عرض تسلیت رفتم منزلش . برخلاف تصورم چندان پریشان ندیدمش .خودش گفت من پسرای زیادی رو از دست دادم ولی این یکی جور دیگه ای شهید شد . با تعجب پرسیدم شهید؟ گفت بله ،فریادها و اعتراض ها توی گلوش تلنبار شد و دیگه نفسش بالا نیامد. آخه دهانش رو دوخته و قلمش رو شکسته بودند .
-
زندانی
چهارشنبه 23 بهمنماه سال 1392 18:30
زندانی خطاب به هم سلولیش گفت : خدارو شکر که اون زندانبان بی رحم رو به زندان دیگری منتقل کردند . دوستش گفت : برای تو که به این وضع راضی هستی شاید بهتر باشه . ولی من امیدوارم هرچه زود تر این درها بشکنه و این دیوارها خراب بشه .
-
شهر بارانی و باغ سنگی
یکشنبه 20 بهمنماه سال 1392 19:13
شهر بارانی با: سی و پنج باغ سنگی
-
سرخ و سیاه
شنبه 19 بهمنماه سال 1392 14:33
کارنامه ای سیاه با : سی و پنج لخته خون
-
پیرمردگورکن
سهشنبه 15 بهمنماه سال 1392 23:17
پیرمرد گورکن در یک غافلگیری، از عزراییل مهلت گرفته بود که تا وقتی آخرین نفر از اهالی شهر را دفن نکرده ، زنده بماند. برای همین ، با وجود آنکه از آخرین کارش در آن شهر متروکه و خالی از سکنه ده ها سال می گذشت هنوز زنده بود !!!!! اگر گفتید چرا .
-
یه قرون بده آش
دوشنبه 7 بهمنماه سال 1392 16:54
:جواد اینجا رو ببین جواد روزنامه رو از دست رضا گرفت و اونجایی رو که نشون می داد خوند : فروش احناس زاید مانند چشم بند، دست بند، شلاق و..... و خوب ؟ :خوب نداره ، بریم قیمت بدیم بخریم :که چی ؟ :انگار سرت تو کار نیست. چند وقت دیگه که ورق برگشت به اوضاع قبل ، که بر می گرده . می تونیم به قیمت خیلی حوب تو بازار بفروشیمشون ....
-
گربه رقصانی و موش دوانی
سهشنبه 1 بهمنماه سال 1392 19:10
:شما که تا دیروز گربه رقصانی می کردید چرا حالا موش دوانی می کنید؟ : چاره ای نیست . این کارها رمز بقا و برای حفظ منافع خودمان است. :شما کی هستید؟ : ما سرور و سالار شمائیم : پدر سوخته، بگو ما انگل و زالوهای این اجتماع هستیم . :تو هر اسمی می خواهی روی ما بگذار، ولی مواظب سرت باش که به باد نره .
-
بازنشستگی شیطان
پنجشنبه 26 دیماه سال 1392 16:35
شیطان به محضر خداوند رسید و تقاضای بازنشستگی کرد : : چی شده چرا می خوای اینقدر زود خود تو بازنشسته کنی : قربان میدونید که حوزۀ عمل من بیشتر خاور میانه است و در اینجا دیگه کاری ندارم انجام بدم . : بیشتر توضیح بده :چون در ایران شیطان هایی پیدا شده اند که دست منو از پشت می بندند .برای گول زدن عرب ها هم چند تا شاگرد که...
-
آقای سرداری
سهشنبه 17 دیماه سال 1392 20:35
اسمش نظام الدین سرداری بود ولی مردم صداش میکردند آقا نظام . این جناب جنایت و خباثتی نبود که تو عمرش نکرده باشه . قیافۀ آقا نظام تو پیری اونقدر کریه شده بود که دیگه تحمل تماشای خودش رو تو آینه نداشت . برای همین هم که یه روز صبح که رفته بود دستشویی و تصادفا تو آینه چشمش به قیافۀ منحوسش افتاد ، بی اختیار با مشت کوبید به...
-
سه فصل کوتاه از داستانی بلند
شنبه 30 آذرماه سال 1392 19:27
فصل اول : -خیلی پر رو شده چرا؟ - تقصیر خودمونه . فصل دوم : -چکار کنیم؟ - پاشیم راه بیافتیم. فصل سوم: -یاعلی مدد ، بجنبید که دیر می شه. - اونو از خواب بیدار کن ،دست این رو هم بگیر پاشه .
-
کلید و قرار
دوشنبه 11 آذرماه سال 1392 18:28
- دیگه سر خود کسی رو خلاص نکنید - خیلی برامون سخته ، ولی خوب باشه - دیگه فتیلۀ بگیرو ببند و بزن ها رو بکشید پایین - این رو نمیتونیم قول بدیم - قرار ما یادتون نره - تا ببینیم چی می شه - پارازیت و فیلتر و شنود هم ...... - نه دیگه این یکی رو زیر بار نمی ریم - پس هرچی خوردین باید پس بدین - ببین، کلید رو ازت می گیریم، قرار...
-
خوش باور
دوشنبه 27 آبانماه سال 1392 19:07
دست به سیم لخت برق میزد فقط فیوز می پرید خودشو جلوی کامیون می انداخت ، راننده در یه وجبیش ترمز می کرد با یه طناب محکم خودشو دار می زد تنها گچ و آجر سقف می ریخت روی سرش گفت خدایا تو که نمی خوای بمیرم پس بذار درست زندگی کنم . معجزه آسا سرطان بد خیمش ریشه کن شد . کاسبیش رونق گرفت و تصمیم به ازدواج . شب عروسی میرفت...