-
تاوان سنگین اون اشتباه
سهشنبه 4 آبانماه سال 1400 00:23
دلمون می خواست خوب زندگی کنیم ولی نشد . یعنی تاوان (اون) اشتباه اینقدر سنگین بود ؟ لعنت به (اون) بزرگ فریبکار تاریخ !!!!!!!!!!!!!! لعنت به (اون ) همه زود باوری و فراموشکاری ما !!!!
-
پِخ
سهشنبه 6 مهرماه سال 1400 15:18
__ پِخ !!! __ ای وای باز آقا غش کرد ، کی بود پِخ کرد؟ __ بگید هر کی پِخ کنه پِخ پِخش می کنیم . __ پس حالا که اینطوره همه با هم پِخ پِخ پِخِ پِخ پِخ پِخ......
-
جنابعالی ؟
پنجشنبه 1 مهرماه سال 1400 17:11
- - - جنابعالی؟ - - نشناختی ، شیطونم - - پس اون دستار و ردا و لحیه ات کو ؟ - - لباسم بوی گند گرفته بود دادم خشکشویی . -اشتباه کردی اون بوی گند از خودت بود - ریشت رو چرا تراشیدی ؟ - آخه .... - البته تو نمی تونی دروغ نگی ، حتما فهمیدی جهت باد عوض شده .
-
خلاء تاریخی
دوشنبه 18 مردادماه سال 1400 17:49
در غیاب اخلاف کیخسرو ، کورش، بزرگمهر، خواجه نظام الملک ،امیرکبیر، مصدق و .... در یک خلاء عظیم تاریخی، اخلاف اسکندر، سعد ابن ابی وقاص(فاتح جنگ قادسیه) ، معاویه، چنگیز، استالین، چرچیل .. تصمیم گرفتند کار ایران را برای همیشه یکسره کنند. لذا حکومت ایران را به یکی از اخلاف گئومات (بردیای دروغین)،کوهیار ( برادر مازیار ، یکی...
-
آخرین پیام
پنجشنبه 14 مردادماه سال 1400 21:08
پفیوزا بس کنید گم شوید
-
تآتر خیابان پاستور
شنبه 29 خردادماه سال 1400 16:23
-کجا رفته بودید ؟ -تآتر خیابان پاستور -باز همون نمایش تکراری -آره ، ولی بازیگر نقش دومش جدید بود -چی بگم والله ! از قدیم گفتند: عقل که نباشه جون در عذابه
-
شش راهکار برای پیروزی در مسابقۀ قرن
پنجشنبه 17 مهرماه سال 1399 00:10
شش راهکار برای پیروزی در مسابقه مشت زنی قرن: باور کن که این مسابقۀ مرگ و زندگیست حتی یک لحظه هم به خود ترس راه مده مطمئن باش حریفت از تو بیشتر می ترسد حریفت را در گوشۀ رینگ گیر بینداز با ضربات پی در پی او را از نفس بیانداز آخرین ضربه را با تمام قدرت به او وارد کن
-
پایان گرگ ها
یکشنبه 30 شهریورماه سال 1399 00:01
: می بینم بالاخره این گرگ پیر خونخوار را به تله انداخته اید : آره ولی بی انصاف چوب تو آستینمون کرد تا گیر افتاد : ولی چرا گرگای دور و برش ایقدر بالا پایین می پرند و زوزه می کشن : بدبختا فکر کردن هنوز هم با اینکارا میتونن ما رو بترسونن : دیدی این اواخر بی خود و بی جهت به همه حمله می کردن : برای پوشوندن ترس و وحشتشون...
-
صبر
دوشنبه 24 شهریورماه سال 1399 23:15
: چه کار کنیم ؟ :صبر : 42 سال صبر کردیم بس نبود ؟ :؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!
-
گزارش ورزشی
سهشنبه 18 شهریورماه سال 1399 18:31
حالا رسیدیم به دور چهل و دوم مسابقه که آخرین دور است قهرمان ما سرعت خودش را زیاد کرده و در این لحظه از قهرمان روس پیش می افتد.حالا به دوندۀ چینی میرسد و از او می گذرد اکنون تنها دوندۀ کرۀ شمالی جلوتراز او می دود.قهرمان ما سرعت خود را به نحو باور نکردنی اضافه کرده و به دوندۀ پیشتاز نزدیک می شود. حالا در صد متری پایانی...
-
خدا
پنجشنبه 13 شهریورماه سال 1399 16:15
: قربان من به این نتیجه رسیده ام که خدایی وجود ندارد جزشما : مطمئنی ؟ : بله قربان. :چرا این قدر دیر فهمیدی؟ : باورم نمی شد . :حالا باورت شده . : بله کاملا . :گرچه خیلی دیر فهمیدی ولی دستور میدیم همه جور امکاناتی برای پیشرفت در اختیارت بگذارند ولی به شرطها و شروطها : قربان چه شرطی ؟ : وفاداری و اطاعت مطلق ، مخصوصا در...
-
دیو
سهشنبه 27 خردادماه سال 1399 00:53
بی نهایت کینه توز و لجباز هر درستی را وارونه کار دشمن آدمیت دیوی در لباس آدم پیدا کنید پرتقال فروش را
-
استسقا
شنبه 17 خردادماه سال 1399 01:36
ما : شما را این چه عطشی است که پایان ندارد ، نکند انشاء الله استسقا گرفته اید شما : خیر این تشنگی بی حد ما برای بسط وحفظ قدرت است که در اثر عادت به خونخواری ایجاد می شود .
-
ماسک
سهشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1399 17:57
شما : چرا ماسک نمی زنید ؟ ما : مگه ما تو این چهل سال، که شما شایع شدید، ماسک میزدیم !!!!
-
در مقعد شیطان
یکشنبه 17 فروردینماه سال 1399 14:48
ملک الموت : بارالها هرچه جستجو می کنم این "حضرات" رو پیدا نمی کنم خطاب می رسد: مگر نمی دیدی شیطان نشسته بود و به تو می خندید آنها رفته اند درمقعد او پنهان شده اند
-
شهر در آتش
سهشنبه 5 فروردینماه سال 1399 20:19
اولی : راستی پروندۀ دزدی ها ی کلان و قتل ها عام ها به کجا رسید ؟ دومی : مگر نمی بینی شهر آتش گرفته و فعلا حواس مردم به نجات خودشونه سومی : آتش نگرفته ، لامصبا آتش زدن تا ماجراهای قبلی فراموش بشه اولی : دیگه پرونده شون خیلی قطور شده، به همه ش رسیدگی می شه. دیر و زود داره سوخت و سوز نداره
-
کرونای فکری
دوشنبه 26 اسفندماه سال 1398 19:25
نظر عجیب ایران خانم : کرونا در ایران موضوع جدیدی نیست تقریبا همۀ مسئولین کشور سال ها بود به کرونای فکری مبتلا بودند اما اخیرا بطور کلی به اغما رفته اند که امیدوارم با کمک کرونای ویروسی بزودی قضیه کاملا حل و فصل شود
-
نامه ای به جناب نمرودنیا
یکشنبه 18 اسفندماه سال 1398 12:55
نامه ای به جناب نمرودنیا شما نه تنها بیش از سی سال است لای کتاب خدا را باز نکرده اید بلکه جای شگفتی است توجهی به سرنوشت جد بزرگ خود اعلیحضرت نمرود ندارید که چگونه پشه ای ناچیز ، ایشان را با همۀ تبختر و تفرعن ،با ورود به سوراخ بینی مبارک ، هلاک کرد. عجیب است که اولین منزل این ویروس تازه وارد تاجدار در بدن انسان حفرات...
-
بالاخره خدا خودش
چهارشنبه 7 اسفندماه سال 1398 01:50
ما که زورمون نرسید بالاخره انگار خدا خودش دست بکار شده !!!!
-
چرا رنگ و روت پریده
شنبه 3 اسفندماه سال 1398 18:25
یادته هرچی می گفتم این قدر فساد نکن بالاخره صبح میشه و باید جوابگو باشی چی می گفتی . میگفتی : شب دراز است و قلندر بیدار ، کو تا صبح . و حالا حالا ها وقت دارم که ادامه بدم . اصلا کی میگه صبحی در کاره و از ین حرفای صد تا یه غاز. حالا که افتاب داره بالا میاد ،چرا رنگ و روت پریده و به تته پته افتادی.
-
پولیتیک عزراییل
پنجشنبه 1 اسفندماه سال 1398 02:52
عجب پولیتیکی زده عزرائیل !!!!! به اونایی که جون به عزراییل نمی دادند تو پوشش کرونا از چین اومده زده به خال بگید کجا تو پایتخت کهنسالان قدرت طلب !!!!! اللهم منک الفرج
-
هشتاد ملیون دلار
شنبه 26 بهمنماه سال 1398 04:06
قاضی : با استفاده از خیار غبن من این معامله باطل اعلام می کنم . بروید همۀ شما آزادید. جمعیت یکصدا : هورا، هورا ، هورا یکی از آزاد شدگان درِ گوش وکیل می گوید : چطور قاضی را راضی کردید که این دفعه به نفع ما رای دهد؟ وکیل : همان نفری یک دلار که از شما گرفتم ، کار ساز شد. دیگر نتوانست از خیر هشتاد ملیون دلار بگذرد .
-
پایان ره بسیار نزدیک است
چهارشنبه 23 بهمنماه سال 1398 22:58
نهایة الطاغیة قد اقتربت اولی - چرا این دفعه پیامتو به عربی نوشتی . دومی - برای اینکه یه خرده عربی بلده می فهمه . اولی - کی ، چی می فهمه ؟ دومی - همون که داره شدیدا تلاش می کنه که غرق نشه . اولی – آها میبینم کشتیش سوراخ شده و تو گرداب افتاده . دومی – عجب رویی داره که تو این حال هم داره هارت و پورت می کنه. اولی – ولی...
-
جوجه را گربه پس نخواهد داد
شنبه 19 بهمنماه سال 1398 23:37
یادتونه قدیما تو کتابای دبستان این شعر پروین اعتصامی رو خونده بودیم : گفت با جوجه مرغکی هشیار که ز پهلوی من مرو به کنار گربه را بین که دم علم کرده گوشها تیز و پشت خم کرده چشم خود تا به هم زنی بردت تا کله چرخ دادهای خوردت جوجه گفتا که مادرم ترسوست به خیالش که گربه هم لولوست گربه حیوان خوش خط وخالیست فکر آزارجوجه هرگز...
-
پیدا کنید سومی را
دوشنبه 14 بهمنماه سال 1398 23:53
اولی : کارش چیه که پولش از پارو بالا میره ؟ دومی: می گیره می کوبه اولی :نفهمیدم .چی رو می گیره ، چی رو می کوبه ، دومی : هرجا ابادی باشه به زور تصاحب میکنه ، خراب می کنه اولی : خوب درآمدش کجاست : دومی :میفروشه به اونایی که می سازن اولی: کیا میسازن؟ دومی : اونایی که میفروشن اولی: کیا میفروشن ؟ دومی : همونایی که میگیرن...
-
شتر
جمعه 4 بهمنماه سال 1398 16:31
حاکم : دستور بده چند تک تیر انداز اطراف قصر مستقر شوند تا هر شتری که احیانا نزدیک شد بزنند. داروغه : قربان ، شتر را بزنند؟ حاکم : بله چون ذلیل مرده ،حاکم قبلی را خواب دیدم که می خندید و می گفت بالاخره این شتر در خونۀ تو هم خوابید . داروغه : عجیبه .اتفاقا نگهبانان خبر آورده اند که یک قطار30 نفرۀ شتر از دیشب پشت دروازه...
-
بوی گند قدرت
دوشنبه 30 دیماه سال 1398 21:51
مجید : کجا بودی جواد خیلی وقته سر به ما نمی زنی جواد: گرفتارم والّا مجید : خدا بد نده ، چه گرفتاری جواد :نه. منظورم اینه که یه کار نون و آب دار ولی سنگین گیرم اومده مجید : خوب، به سلامتی ، کجا کار می کنی ؟ جواد : ( با کمی تردید و من و مون ) توی دربار کار می کنم مجید: توی دربار یا برای دربار ؟ جواد مگه فرقی هم میکنه؟...
-
تاکسی دربست
جمعه 27 دیماه سال 1398 01:05
مسافر – تاکسی تاکسی ، دربست آزادیراننده - اون طرفا راهو بستن .مسافر- از انقلاب نمیتونی بری تا نزدیکاش؟راننده – مثل این تو باغ نیستی، انقلاب هم نا امنهمسافر – پس چی کار کنمراننده – بیا از ستاری بریم طرف فرودگاه.مسافر- که چیراننده - از اونجا پیاده برو آزادیمسافر- برو بابا طرف فرودگاه که اصلا نمی رم.راننده - بیا از...
-
خروس لاری
دوشنبه 16 دیماه سال 1398 12:51
جلال :یه خروس لاری خیلی جَلد داشتی چی شد ؟جلیل: همسایه ها نامردا سربه نیستش کردن .جلال : چرا؟جلیل: میدونی که میرفت خونه های اطراف به مرغای همسایه ها سر میزد!!! برای منم تخم دوزرده میاورد. کسی هم جرأت نمی کرد بهش چپ نگا کنه . انگار از دستش عاصی شده بودن.جلال : خیلی حیف شد انگار .جلیل :آره والّا ناکسا سرش رو بریده بودن...
-
کبوترانی که دوباره به دام صیاد افتاده اند
دوشنبه 9 دیماه سال 1398 22:00
کلاغ : چرا گریه می کنی ؟طوقی : می بینی که دوباره اسیر تور یک صیاد بی رحم دیگری شده ایم و این دوستان کبوتر من هماهنگ نمی شوند تا تور را از جا بکنیم و به جای امنی پرواز کنیم و از موش زیرک کمک بگیریم.کلاغ : نگران نباش لشکر موش های زیرک و کلاغ های باهوش برای کمک در راهند.شما هم رو کبوترا بیشتر کار کن.